1 روزی که جمال تو مرا دیده شود از فرق سرم تا به قدم دیده شود
2 در من نگری همه تنم جان گردد در تو نگرم همه تنم دیده شود
1 در معرض صد سلامتی باهش باش عاشق وش و دعوی کش و محنت کُش باش
2 گر جملهٔ عالم آب و آتش گیرد آخر نه وصی آدمی، خامش باش
1 کردیم دل از جمله مسلّم امشب کردیم وداع جمله عالم امشب
2 گر پای مرا هر سر مویی بند است دست از همه کوتاه کنم هم امشب
1 خواهی که تو را مراد حاصل گردد مگذار که دل زکار غافل گردد
2 غالب چو تن است و دل همی گردد تن دل غالب ساز تا تنت دل گردد
1 تا قسم من سوخته خود حرمان است یا خود غم عشق درد بی درمان است
2 القصّه به هر کسی که در می نگرم همچون من پای بسته سرگردان است
1 آنجا که نه کون و نه مکان در گنجد کی زحمت عقل و دل جان در گنجد
2 و آنجا که زاسرار خدا گوید راز نه حرف و نه کام و نه دهان در گنجد
1 سرگردانان راه دل بسیارند کایشان همه سینه ها چو دل پندارند
2 گر هرچ به جای سینه ها هست دل است پس جملهٔ گاوان و خران دل دارند
1 ای دوست تو در جوال افسانه مباش پا بستهٔ دامهای بی دانه مباش
2 مقصود ازین حدیث پیوند دل است چون دل به دل آشناست بیگانه مباش
1 آنها که زاصل عقل سرگردانند بر آتش خشم آب حلم افشانند
2 در جُستن نقطهٔ وفا چون پرگار پابرجایند اگر چه سرگردانند
1 از شمع وصال کمترک یابی نور ما کنت مقیداً بتیه و غرُور
2 دریاب فتوح وز رعونت شو دور احضر نفساً و کل کاین مقدور