1 آنجا که نه کون و نه مکان در گنجد کی زحمت عقل و دل جان در گنجد
2 و آنجا که زاسرار خدا گوید راز نه حرف و نه کام و نه دهان در گنجد
1 این ره به قدم چون بر وی برخیزد بند منی از راهِ توی برخیزد
2 یکبار مرا ز زحمت من برهان تا من تو شوم تو من دوی برخیزد
1 روزی که جمال تو مرا دیده شود از فرق سرم تا به قدم دیده شود
2 در من نگری همه تنم جان گردد در تو نگرم همه تنم دیده شود
1 چون در غم تو شادی من نفزاید جز در طلبت جان و دلم نگشاید
2 خاک در تو چو سرمه شد در چشمم ملک دو جهان به چشم اندر ناید
1 گر طالب قرب حق شدی موسی وار دست از رمهٔ تعلّق نفس بدار
2 نعلین هوا زپای خود بیرون کن تا بر سر طور سرّ حق یابی بار
1 آنجا که سراپردهٔ اجلال جلال جانها همه واله و زبانها همه لال
2 دنیا دل ما نبرد و عقبی نبرد ما را همه مقصود وصال است، وصال
1 دل دوش دم نامتناهی می زد وزکتم عدم نوبت شادی می زد
2 گر زحمت آب و گل نبودی به میان بی واسطه دل دم الهی می زد
1 از دفتر عشق حرف می خوان و مگو مرکب زپی قافله می ران و مگو
2 خواهی که دل و دین به سلامت ماند می بین و مکن ظاهر و می دان و مگو
1 ای دل چو شراب معرفت کردی نوش لب بر هم نه سرّ الهی مفروش
2 در هر سخنی چو چشمهٔ آب مجوش دریا گردی گر بنشینی خاموش
1 تا چند چو بلبلان برآری آواز چون باز خموش باش و با معنی ساز
2 بلبل نکند یکی و صد می گوید صد می کند و یکی نمی گوید باز