1 تا عشق توَم سلسله می جنباند کو عقل و کجا صبر که برجا ماند
2 سرگردانان در ره تو بسیارند کس نیست که سررشتهٔ خود می داند
1 خواهی که برم سرّ تو مکنون باشد واین واقعه از حدّ من افزون باشد
2 در دریایی فکندیم بی پایان وآنگه گویی غرقه مشو، چون باشد؟
1 در هیچ سری مایهٔ اسراری نه کس را خبر از اندک و بسیاری نه
2 هر طایفه ای گرفته کاری بر دست و آنگاه به دست هیچ کس کاری نه
1 هر دل نبود قابل اسرار خدا در هر کویی نگنجد ابرار خدا
2 هستند عقول یکسر ار درنگری سرگشته و واله شده در کار خدا
1 از کتم عدم چون که برون افتادم در چاه وجود سرنگون افتادم
2 هر دم به وجود خویش با خود گویم من کیستم؟ این چه جاست؟ چون افتادم؟
1 در من نگرم زپای تا سر هیچم چون ذرّه بر مهر منوّر هیچم
2 نه عقل نه دل نه صبر نه حال نه مال حاصل همه این است که من بر هیچم
1 ای دوست بیا و غم بی حاصل بین تشویش دل و خرابی منزل بین
2 در منزل سالوس و محال و هوس است از بهر خدا بیا و حال دل بین
1 یا روی دلم به سوی دیگر گردان یا مقصد خود مرا میسّر گردان
2 گه عاشق و گه عشق و گهی معشوقه معذورم دار اگر شوم سرگردان
1 گویند مرا چرا شدی سودایی آن به که کنی به صبر پابرجایی
2 صد عقل فدای این چنین سودا باد صد صبر فدای این چنین رسوایی
1 آنها که محققان این درگاهند اهل دل خاص خاص شاهنشاهند
2 باقی همه هرچ هست خرج راهند نزد دل اهل دل چو برگ کاهند