آنجا که نه کون و از اوحدالدین کرمانی رباعی 61
1. آنجا که نه کون و نه مکان در گنجد
کی زحمت عقل و دل جان در گنجد
...
1. آنجا که نه کون و نه مکان در گنجد
کی زحمت عقل و دل جان در گنجد
...
1. این ره به قدم چون بر وی برخیزد
بند منی از راهِ توی برخیزد
...
1. روزی که جمال تو مرا دیده شود
از فرق سرم تا به قدم دیده شود
...
1. چون در غم تو شادی من نفزاید
جز در طلبت جان و دلم نگشاید
...
1. گر طالب قرب حق شدی موسی وار
دست از رمهٔ تعلّق نفس بدار
...
1. آنجا که سراپردهٔ اجلال جلال
جانها همه واله و زبانها همه لال
...
1. دل دوش دم نامتناهی می زد
وزکتم عدم نوبت شادی می زد
...
1. از دفتر عشق حرف می خوان و مگو
مرکب زپی قافله می ران و مگو
...
1. ای دل چو شراب معرفت کردی نوش
لب بر هم نه سرّ الهی مفروش
...
1. تا چند چو بلبلان برآری آواز
چون باز خموش باش و با معنی ساز
...
1. جان از قبل زبان به بیم خطر است
کم گفتن مرد هم به جای سپر است
...
1. این گفتن بسیار تو هست از پندار
بگذر ز وجود تا شوی برخوردار
...