1 باطل بینم به سوی کعبه سفرت بی حاصل بینم سفر پرخطرت
2 اینجا که نشسته ای درِ دل بگشا تا یار در آن لحظه درآید زدرت
1 چون این ره را تو مشتری بی چیزی باید که به هر واقعه ای نگریزی
2 تو پنداری که رایگانش یابی نی نی غلطی جان کنی و خون ریزی
1 رازت چو به پیش خلق شد فاش ای دل آگاه شد از حال تو اوباش ای دل
2 اومید خوشیت ناخوشی بار آرد می ساز به ناخوشی و خوش باش ای دل
1 خواهی که برم سرّ تو مکنون باشد واین واقعه از حدّ من افزون باشد
2 در دریایی فکندیم بی پایان وآنگه گویی غرقه مشو، چون باشد؟
1 ای دیدن تو روشنی دیدهٔ دل یاد تو سکون دل شوریدهٔ دل
2 انصاف دهم که سخت افسوس بود سَودای تو در دماغ پوسیدهٔ دل
1 خود بین هرگز به هیچ حاصل نرسد تا جان ندهد به عالم دل نرسد
2 بی بدرقهٔ صدق و رفیق اخلاص در راه طلب کسی به منزل نرسد
1 در من نگرم زپای تا سر هیچم چون ذرّه بر مهر منوّر هیچم
2 نه عقل نه دل نه صبر نه حال نه مال حاصل همه این است که من بر هیچم
1 در هستی اگر به عمر نوحی برسی در هر نفسی زو به فتوحی برسی
2 عمری باید که شب به روز آری تو باشد که به صبحی به صبوحی برسی
1 ای خاک در تو سرمهٔ دیدهٔ دل یاد تو دوای دل شوریدهٔ دل
2 من می دهم انصاف که افسوس بود سودای تو در دماغ پوسیدهٔ دل
1 عشق است که کیمیای فقر است دَروُ ابری است که صد هزار برق است درو
2 بنگر تو که دلها چه عجایب بحری است کاین عالم کاینات غرق است درو