ای دوست تو در جوال از اوحدالدین کرمانی رباعی 37
1. ای دوست تو در جوال افسانه مباش
پا بستهٔ دامهای بی دانه مباش
...
1. ای دوست تو در جوال افسانه مباش
پا بستهٔ دامهای بی دانه مباش
...
1. ای دل مطلب زدیگران مرهم خویش
خود باش به هر درد دلی محرم خویش
...
1. در راه طلب صادق و ذاکر می باش
هر جا که روی صافی و صابر می باش
...
1. گر دل زتو بگسلد به غم بشکنمش
یا از بر خویشتن برون افکنمش
...
1. یا رب چه خوش است زلف خم در خم او
و آن عارض چون شیر و می اندر هم او
...
1. آنی که فلک با تو درآید به طرب
گر آدمئی شیفته گردد چه عجب
...
1. دردا که درون صفه ما را ره نیست
و افسوس که سوی وصل ره کوته نیست
...
1. ای دل صفت جمال او نتوان گفت
وز مرتبهٔ کمال او نتوان گفت
...
1. گفتی که به عقل باش کاین رسوایی است
برجستن و بانگ داشتن شیدایی است
...
1. تا قسم من سوخته خود حرمان است
یا خود غم عشق درد بی درمان است
...
1. آنها که زاصل عقل سرگردانند
بر آتش خشم آب حلم افشانند
...
1. آنها که سرانند به سرگردانند
با سر زسری خویش سرگردانند
...