1 با دل گفتم هزار افسانه به عقل تا بوک نگاه دارد او خانه به عقل
2 شد خانهٔ نام و ننگ ویران و هنوز می ننشیند این دل دیوانه به عقل
1 گر دل زتو بگسلد به غم بشکنمش یا از بر خویشتن برون افکنمش
2 گر دیده به غیر تو به کس در نگرد یا پُر کنمش زخون و یا بَر کنَمش
1 با راهرو گفت خسته می دار ای دل یا ما به امید بسته می دار ای دل
2 ما را به شکستگان نظرها باشد ما را خواهی شکسته می دار ای دل
1 تا در پی آن فزون و این کم باشی سودت همه آن بود که با غم باشی
2 بیهوده چه در غصّهٔ عالم باشی می کوش که تا چگونه خرّم باشی
1 چون رفت ز روز عمر من آب ای دل زین بیش مگو به لهو بشتاب ای دل
2 از دست برفت عمر دریاب ای دل ور مرده نئی درآی از خواب ای دل
1 گر در ره دوست پایدار آید دل بر مرکب مقصود سوار آید دل
2 گر دل نبود کجا وطن سازد عشق ور عشق نباشد به چه کار آید دل
1 دل با غم اگر بساختی شادستی ور بندهٔ عشق گشتی آزادستی
2 بیچاره دل ارنه سُست بنیادستی اکنون که خراب گشتی آبادستی
1 لاشک و لا خفاء من عاش یَموت من قُمِّطَ فی المهد حواء التّابوت
2 اُعطیت من الکمال فوق المنعوت لا تغفل عن وقتک فالوقت یفوت
1 فریاد رسی نیست کسی را از کس اندر همه آفاق به یک پای مگس
2 شاگرد مشو تو هیچ کس را به هوس گر دل داری دل تو استاد تو بس
1 «اوحد» دیدی که هرچ دیدی هیچ است وآن جمله که گفتی و شنیدی هیچ است
2 در گرد جهان بسی دویدی هیچ است و این نیز که در گوشه خزیدی هیچ است