1 چون این ره را تو مشتری بی چیزی باید که به هر واقعه ای نگریزی
2 تو پنداری که رایگانش یابی نی نی غلطی جان کنی و خون ریزی
1 از پستی اگر طالب بالا گردی شک نیست که همچو عقل والا گردی
2 تو از سر ابر در بُن دریا اُفت چون قطره مگر لؤلؤ لالا گردی
1 این راه به شش پنج نشاید رفتن با راحت و بی رنج نشاید رفتن
2 صورت در باز تا به معنی برسی آسان به سر گنج نشاید رفتن
1 ای دل تو به نور حق مجازی نرسی تا مرکب جهد وجد نتازی نرسی
2 ور مرد رهی چو طالبان ره او سربازی [کن] و گر نبازی نرسی
1 ای دل به غم فراق رایی می زن بر چنگ امید او نوایی می زن
2 زنهار هزیمت مشو ار خسته شوی افتاده و خسته دست و پایی می زن
1 خود بین هرگز به هیچ حاصل نرسد تا جان ندهد به عالم دل نرسد
2 بی بدرقهٔ صدق و رفیق اخلاص در راه طلب کسی به منزل نرسد
1 بیگانه صفت دلا هوایی می زن گه گه لافی زآشنایی می زن
2 زآن پیش که دست اجلت گیرد باز در راه خلاص دست و پایی می زن
1 هرگه که مقدم به مقالات شوی پیش صنم صفات خود لات شوی
2 جز جمع مباش تا مگر ذات شوی هرگه که پراکنده شوی مات شوی
1 لاشک و لا خفاء من عاش یَموت من قُمِّطَ فی المهد حواء التّابوت
2 اُعطیت من الکمال فوق المنعوت لا تغفل عن وقتک فالوقت یفوت
1 ای تن همه وصل کار سازی است مخسب وز یار همه بنده نوازی است مخسب
2 هان تا تو به جهد دیده برهم نزنی جان یافته ای چه جای بازی است مخسب