1 چگونه گیرد پنجاه قلعۀ معروف یکی سفر که کند در نواحی لوهر
1 بلفظ هندو کالنجر آن بود معنیش که آهن است و بدو هر دم از فساد خبر
1 چو ده دهی(؟) که بد و نیک وقف بود برو به زنگبار و به هند و به سند و چالندر
1 تو چگونه رهی که دست اجل بر سر تو همی زند سر پاس
1 تاسه گردم ترا چو حق شنوی من نگویم رواست شوتوبتاس
1 بلبل همی سرآید چون بارید قالوس و قفل رومی و جالینوس
1 خود فزاید همیشه مهر فروغ خود نماید همیشه گوهر اخش
1 تو نبینی که اسب توسن را بگه نعل بر نهند لبیش
1 دندان و عارض بتم از من ببرد هوش کاین در نوش طعمست ، آن ماه مشکپوش
2 جوشان شده دو زلف بت من بروی بر جانم بر آتش است از آن آمده بجوش
3 اندر چهار چیزش دارم چهار چیز هر شب از آن ببردن دل گشته سخت کوش
4 اندر سمن بنفشه و اندر صدف گهر اندر سهیل سنبل و اندر عقیق نوش
1 خود فزاید همیشه گوهر اخش خود فزاید همیشه مهر فروغ