چو ده دهی(؟) که بد از عنصری بلخی قصیده-قطعه 73
1. چو ده دهی(؟) که بد و نیک وقف بود برو
به زنگبار و به هند و به سند و چالندر
1. چو ده دهی(؟) که بد و نیک وقف بود برو
به زنگبار و به هند و به سند و چالندر
1. تو چگونه رهی که دست اجل
بر سر تو همی زند سر پاس
1. تاسه گردم ترا چو حق شنوی
من نگویم رواست شوتوبتاس
1. بلبل همی سرآید چون بارید
قالوس و قفل رومی و جالینوس
1. خود فزاید همیشه مهر فروغ
خود نماید همیشه گوهر اخش
1. تو نبینی که اسب توسن را
بگه نعل بر نهند لبیش
1. دندان و عارض بتم از من ببرد هوش
کاین در نوش طعمست ، آن ماه مشکپوش
1. خود فزاید همیشه گوهر اخش
خود فزاید همیشه مهر فروغ
1. کجا من چشم دارم بر سخایت
گل لاله نروید از سماروغ
1. ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ
کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ
1. ناید زور هزبر و پیل ز پیشه
ناید بوی عبیر و گل ز سماروغ
1. گرفتم بجایی رسیدی بمال
که زرّین کنی سندل و سندلک