عجب دو چیز بیک چیز از عنصری بلخی قصیده-قطعه 97
1. عجب دو چیز بیک چیز داد یک چیزش
بملک داد سر تیغ او قرار و قوام
1. عجب دو چیز بیک چیز داد یک چیزش
بملک داد سر تیغ او قرار و قوام
1. دو چیز را حرکاتش همی دو چیز دهد
علوم را درجات و نجوم را احکام
1. سه چیز را بگرفتند از سه چیز همه
ز دولت اصل و ز حق صحبت وز فخر سنام
1. چهار چیز بدو چیز داد نیز هم او
بخلق زهد و امان و بدین صلاح و نظام
1. چون بایشان باز خورد آسیب شاه کامیاب
جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادزم
1. سر زلف مشکین جانان من
مرا کشت و پیچید بر جان من
1. بکرد با دل تو ای ملک وفا بیعت
بکرد با سیر پاک تو هنر پیمان
1. تو آن شاهی که اندر شرق و در غرب
جهود و گبر و ترسا و مسلمان
1. پاسخی ده تا نشان یابم ز ناپیدا دهان
در جهان هرگز که دید از چیز ناپیدا نشان
1. آیین عجم رسم جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون
1. از فتح و ظفر بینم بر نیزۀ تو عقد
وز فرّ و هنر بینم بر دیزۀ تو یون
1. زین هر دو زمین هر چه گیا روید تا حشر
بیخش همه روئین بود و شاخ طبر خون