1 دم چند فروزی از سخن چینی خویش شرمنده نمی شوی ز رنگینی خویش
2 از من مزه ای طلب که مغز از سخنم رستست چو نی شکر ز شیرینی خویش
1 تا کی همه کوکنار آخر گزکی شیرین تر ازین بسست شیرین ترکی
2 زین سفره عیش چند بی میل خوریم گر نیست کباب پخته گرد نمکی
1 گه بر سر فرمان تو جان افشانم گه بر رقمش گنج روان افشانم
2 بر سر نهم و چو بحر و کان جوش زنم پس از ته دل گنج بر آن افشانم
1 خوش بوست بس این زلف دو تا بر که زدی؟ بوی تو نمی دهد چرا؟ بر که زدی؟
2 این معنی تازه از چه کس دزدیدی؟ این شعر تو نیست، از کجا؟ بر که زدی؟
1 گر در شب تیره تابیم نور شوی ور در دم مردن آییم سور شوی
2 از دیده من اگر ببینی رخ خویش ترسم که به حسن خویش مغرور شوی
1 تا نگذری از قشر منقا نشوی تا رو نکنی به اصل بینا نشوی
2 تا در نزنی چنگ به هر چیز که هست شیرازه جزو در کل اجزا نشوی
1 ذوق آمده رخت خوش دلی بر در نه بنما در ناب و داغ بر کوثر نه
2 زان خنده شیرین و لب گلناری لخت جگری بخای و بر اخگر نه
1 می آمد و صد سپاه ناز از دنبال جولان به زمین و آسمانش پامال
2 یک دیدن و کشور از جنون شورانگیز یک جلوه و عالم از پری مالامال
1 یک قوم مسافر ز سرمایه خجل جویای تو گشته ایم منزل منزل
2 نرخ خبر تو نیست هرچند که ما جان بر سر جان نهیم و دل بر سر دل
1 یک چند پی امید میگردیدم خار و خس حرمان ز رهش میچیدم
2 دیدم که سر از کوی که برمیآرد پا بر سر آرزوی دل مالیدم