1 با موکب شه دل خرابی چه کند؟ با قافله تشنه سرابی چه کند؟
2 من مفلس و مست حسن سر تا قدمت با میکده ای دل کبابی چه کند؟
1 گوهر ز محیط راز می باید داد از تحت سوی فراز می باید داد
2 دولاب شو ارنه چرخ چون برگردد هرچیز کشیده باز می باید داد
1 گل طرف کلاه بر بناگوش افکند پوشید لباس روز و شب پوش افکند
2 مشاطه باد شانه زد جعد شمیم وز هر طرفیش طره بر دوش افکند
1 رزقم همه از طبع گهر سنج آید گنجیم به هر قدم به پا رنج آید
2 زان دم که درین مزرع دهقان گشتم دایم سر بیلم به سر گنج آید
1 آن سو که منم فیض فرو میآید ذوق و فرحم از همه سو میآید
2 بالاتر ازین کاخ و گلستان که تویی جایی است که از بهشت بو میآید
1 بر تن مفزا که نفس سرکش گردد بر عقل متن که طبع ازو خوش گردد
2 در آتش عشق سوز تا نور شوی پروانه غذای روح آتش گردد
1 من خام قمارم و حریفم استاد صدبار گشاد داده و بسته گشاد
2 از هستی من بغیر نامت نبود همچون نقطه زیاده در نرد زیاد
1 تقدیر و ارادت به مرادت خیزند جان ها ز عدم به اعتمادت خیزند
2 لوح تو کتاب محو و اثبات حق است از سهو تو میرند و به یادت خیزند
1 رو جانب حق از همه سو باید بود در کوشش نفی مو به مو باید کرد
2 از بهر ظهور تو نهان گشته تو را در ستر خود و ظهور او باید بود
1 زین بیم که آورد طرب تفرقه بار بلبل نکند به باغ یک جای قرار
2 گل جامه دریده بر سر شاخ آید از بس که به دامنش درآویزد خار