1
رشکی به من گهی ز ادای سخن رسد
صد جایگه مقام کند، تا به من رسد
2
من بر در از تجلی آن نور ساختم
پروانه چون به عرصه آن انجمن رسد
3
در راه تو شمال و صبا در ترددند
تا بو که را دهی که به بیت الحزن رسد
4
گر زیر گلبنی قفسم را نمی نهی
جایی بنه که ناله به گوش چمن رسد
5
گفتند: کم بقاست سمن عندلیب گفت
ای کاش عمر گل به حیات سمن رسد
6
جیبی که پاره شد به ملامت رفو نشد
دست جنون مباد به این پیرهن رسد
7
زاهد ز سر نکته صوفی چه آگه است؟
در شیوه های چشم صنم برهمن رسد
8
بازیچه تو معجز عیسی به باد داد
در نرگس تو کس به چه افسون و فن رسد؟
9
ای جان به سعی درد «نظیری » نمی رود
مرگی مگر به داد دل زیستن رسد