1 هر محنت و غم که سر به جانت دادند مفتاح نشاط جاودانت دادند
2 از خلعت هستیت مرتب کردند از هستی خود اگر نشانت دادند
1 تو هیچ بدی که جسم و جانت دادند بر کسب عمل تاب و توانت دادند
2 از داده و ناداده شکایت چه کنی؟ کان چیز که هست رایگانت دادند
1 قابل تویی از تاب و توانت دادند ناقص تو اگر ضعف و هوانت دادند
2 کردند نظر به قدر استعدادت هرچیز که خواستی همانت دادند
1 گر دل به فریب نفست از پا برود مگذار که نیم گام از جا برود
2 با مسکنت تو گر نمی سازد نفس پیش قدمش کفش بنه تا برود
1 عاقل به حدیث نفس گمره نشود بی سعی خرد نزاع کوته نشود
2 آهسته چنان بزی که چون راه روی از رفتن تو سایه ات آگه نشود
1 شوخی که نگاه بر عذارش بندند شمعی است که بر شعله تارش بندند
2 تا چند شکفته ماند آن دسته گل کز شاخ بچینند و به خارش بندند
1 لعل تو ز طبله شهد بر گوشه کشید خط عسلیت گرد رخ گشت پدید
2 یا عکس شفق به دامن صبح افتاد یا پرتو خورشید به خورشید تنید
1 از کاسه و کوزه جوی جیحون نشود این کار بجز ز فیض گردون نشود
2 موسی شو و کف ز جیب خود آر برون از کیسه کس فقیر قارون نشود
1 هرکس ز خودی و خودستایی گردید از کبر گذشت و کبریایی گردید
2 هر مرد که سر به حلقه عجز سپرد سرحلقه مردان خدایی گردید
1 هر دم عمل خیر تبه خواهم کرد دایم به خطا نامه سیه خواهم کرد
2 از معصیتم فزون شود مغفرتش هرچند عطا کند گنه خواهم کرد