1 تا حرص درون نقش برونم آراست نور سخنم فتاد اندر کم و کاست
2 آرایش ظاهر رخ باطن پوشید بر آینه آب زر کنی نورزد است
1 بی چیزی احتیاج از کوی منست لب تشنگی نیاز از جوی منست
2 نازکترم از مزاج گل ساخته عشق بیگانگی آفریده خوی منست
1 لعل تو ز طبله شهد بر گوشه کشید خط عسلیت گرد رخ گشت پدید
2 یا عکس شفق به دامن صبح افتاد یا پرتو خورشید به خورشید تنید
1 چون شمع تنت ز آتش محفل گرمست بر دیده نشین که خانه دل گرمست
2 قربان شومت این تب بیماری نیست گویا تنت از هوای منزل گرمست
1 گوهر ز محیط راز می باید داد از تحت سوی فراز می باید داد
2 دولاب شو ارنه چرخ چون برگردد هرچیز کشیده باز می باید داد
1 ارباب زمانه آفت دل باشند چون موج سراب نقش باطل باشند
2 این کهنه سفینه های از کار شده خوبست جنازه های ساحل باشند
1 ذرات دو کون را ز هم بیشی نیست کس نیست که با دگر کسش خویشی نیست
2 در رتبه مساوات بود عالم را در دایره هیچ نقطه را پیشی نیست
1 بگشای «نظیری » نظر کوته را تو راه شناسی نشناسی چه را
2 ای دور که در شب به کمان می تازی موسی به عصا روز رود این ره را
1 برخیز که عشق از گرانان سیرست درتاز که پروانه درین صف شیرست
2 با عشق بقای جاودانی بخشد گر چشمه خضر اگر دم شمشیرست
1 طوفان شد و سبزه ام به آبی نرسد کشتم به ترشح سحابی نرسد
2 سوزد عطشم اگرچه از سایه ابر هرگز قدمم به آفتابی نرسد