1 دارم چشمی که قلزم وارونست خون گشته دلی که منبع جیحونست
2 این مردمک چشم جهان بین که مراست تمثال سویدای دل پرخونست
1 ذرات دو کون را ز هم بیشی نیست کس نیست که با دگر کسش خویشی نیست
2 در رتبه مساوات بود عالم را در دایره هیچ نقطه را پیشی نیست
1 شمعی که فروزان نشود کوکب ماست برقی که ضیا نمی دهد مطلب ماست
2 صبح همه مرغان سحرخیز دمید مرغی که سحر نمی شناسد شب ماست
1 دایم به رهت در دو چشمم بازست صد تحفه ام از نیاز پااندازست
2 پیش آی و به مهر دانه عشوه بریز پر تیز مرو که روح در پروازست
1 آن کیست که بازم ز بت کیش آورد صد مرحله ام با جگر ریش آورد
2 این پرده نشین کجاست؟ کز چندین راه با صد طلبم به خانه خویش آورد
1 طی املم به جهد و پرواز نشد کارم به طواف و سعی دلساز نشد
2 هرچند که بر کعبه تنیدم زنار این رشته کفرم از میان باز نشد
1 شب مست ز خانقه برونم بردند تا دیر به نعل واژگونم بردند
2 گفتند به سوی دوست از کعبه درای وز راه خرابات درونم بردند
1 گر دست تو بحر نیست چون میجوشد بحرست که از درون برون میجوشد
2 خاصیت بخششی که در طینت تست از دست سخاوتت به خون میجوشد
1 ارباب زمانه آفت دل باشند چون موج سراب نقش باطل باشند
2 این کهنه سفینه های از کار شده خوبست جنازه های ساحل باشند
1 هر کز سر کجروی به درگاه آید هرچند به گاه آمده بیگاه آید
2 از معجزه بیوه که در راه آید دستار هزار کرد کوتاه برآید