1 تمکین خرد برد ز سر شور و شرم را پیری برهاند از شب غفلت سحرم را
2 مانند ترنجم که خزان است بهارش دم سردی دی تازه کند برگ و برم را
3 تا سدره بپرم اگرم در بگشایند هرچند که فرسوده قفس بال و پرم را
4 کوتاهی عیشم پی پند دگران است دهر از پی تأدیب بردشاخ ترم را
1 خانه در کوی مغان کردم خراب عاقبت هم طبع گشتم با شراب
2 دهر پیرم کرده اما ذوق عشق گرم تر دارد مزاجم از شباب
3 از جوانی هست ذوقی در سرم از نمک ماندست شوری در کباب
4 هرچه خوانم از ورق شویم به اشک عشقم افتادست بر درس و کتاب
1 هر که را معنی نمی خیزد ز دل گفتار نیست نیست یک عارف که هم ساقی و هم خمار نیست
2 خار خار کوی یاری هست هر کس را دلیست نشکفد هر گل که در پای دلش این خار نیست
3 سحر چشم بت به کارست و دعای برهمن گبر هر تاری که بندد بر میان زنار نیست
4 توبه هشیار، می گویند می گردد قبول تا ننوشم می مرا یارای استغفار نیست
1 عشق دهد با دل شوریده تاب پرورش ذره کند آفتاب
2 کم نشود سوز دل از سیل اشک آتش سودا ننشیند به آب
3 آه که عاشق کشد از خامی است دود کند دل چو نباشد کباب
4 با سخن تلخ تبسم خوش است نشئه دهه شهد چون گردد شراب
1 امروز آنچه تاج سر ماست دست ماست سرمایه درستی ما در شکست ماست
2 نادان بر آبگینه ما سنگ می زند گر هوشمندیی به کسی هست مست ماست
3 سر می کنیم درسرپیمان خویشتن ایمان ما همان به ندای الست ماست
4 اندیشه از فراز ثریا گذشته است کوتاهیی که هست ز تقریر پست ماست
1 اذا ماشئت ان تحیی حیوة حلوة المحیا به رسوایی برآور سر ز مستوری برون نِهْ پا
2 حدیث حسن و مشتاقی درون پرده پنهان بود برآمد شوق از خلوت نهاد این راز بر صحرا
3 ز خط و خال رخسارش قضا شکل نمود اول قلم برداشت هر ذره ورق پر گشت از انشا
4 در آن گلشن هوا بودم که مستی زاد از نرگس در آن مجلس صفا بودم که عشق از حسن شد پیدا
1 یک آه گرم صیقل زنگار عالمست موقوف لب گشادن ما کار عالمست
2 مشاطه فراق تو بر چهره ام نوشت خونابه ای که گونه رخسار عالمست
3 خودرایی خیال تو از دیده ام رماند آن معنیی که قبله گفتار عالمست
4 بر من شب فراق شد از جرم ناکسی صبحی که طالع از در و دیوار عالمست
1 زیستم بس که به تدبیر خود از خامیها رفت نام و نسبم در سر خودکامیها
2 ورع و شیب زبون خم ایامم کرد یاد دوران جوانی و میْآشامیها
3 طایری نیست که تاری ز منش برپا نیست صید یک مرغ نکردم ز کهندامیها
4 روز عشرت به صداع سر مخمور گذشت تر نگردید دماغم ز تنکجامیها
1 ز حرمانم غمی در خاطر یاران شود پیدا چو بیماری که مرگش بر پرستاران شود پیدا
2 چو پیدا گردم از راهی، چنان یاران رمند از من که بدمستی میان جمع هشیاران شود پیدا
3 کسی نگریزد از ما، گر ازین تقوی برون آییم طرب کز ما رمد در کوی میْخواران شود پیدا
4 بتی از حلقه پرهیزگاران برنمیخیزد که بر مردم مسلمانی دینداران شود پیدا
1 ناله ما نغمه اهل نوا را گرم ساخت شوق ما هنگامه این ماجرا را گرم ساخت
2 زآتش وادی بیفکندیم نعلین از قدم موسی ما گرم رو گردید و ما را گرم ساخت
3 در گرفت از بهر خاطر گرمی پروانه موم شمع مجلس شد که در کاشانه جا را گرم ساخت
4 گرمی هنگامه گلشن پی آشوب ماست گل شکفت از ناله بلبل که ما را گرم ساخت