1 در شهر ما به دولت عشق احتیاج نیست در هیچ گوشه نیست که صد تخت و تاج نیست
2 چشم تری به چین جبین می توان فروخت کار وفا هنوز چنان بی رواج نیست
3 خاطر به خنده گل و مل وانمی شود غیر از گریستن غم دل را علاج نیست
4 شهری به شیشه دل ما سنگ می زنند در هیچ پای نیشتری از زجاج نیست
1 آنچه رحم از دل برد تأثیر فریاد منست وانچه نسیان آورد خاصیت یاد منست
2 ساختن ممنون دیدار و به حسرت سوختن از تصرف های حرمان خداداد منست
3 حرف عاشق بی زبانی، شکوه دل عاجزیست آن چه هرگز آشنا با لب نشد داد منست
4 نیست در عالم تمنایی که از قیدم نجست هرکجا بینی هوایی صید آزاد منست
1 پیش مشتاق تو ویرانه و آباد یکی است هر طرف راه فتد کوفه و بغداد یکی است
2 به حریم دل شیرین نبود صف نعال عشق چون بار دهد خسرو و فرهاد یکی است
3 ما که تسلیم به شمشیر ارادت شده ایم پیش ما بد مددی کردن و امداد یکی است
4 در بر اغیار مبندید، که در گلشن ما شانه باد و سر طره شمشاد یکی است
1 به حرف اهل غرض قرب و بعد ما بندست دل شکسته ما را هزار پیوندست
2 از آن دمم که به حیرت فکنده دیدن او نگه به گوشه چشمم هنوز در بندست
3 نگه دلیر نشد تا مژه به پیش آمد حجاب اگر پر کاهست، کوه الوندست
4 دو چشم ساکن بیت الحزن به من گرید که من اسیر به معشوقم او به فرزندست
1 فخر والانسبتان از بند اوست آنچه هرگز نگسلد پیوند اوست
2 گردن شمشاد را زلفش بخست سرو از آزادگان بند اوست
3 گرچه شکل نیستی دارد دهانش هستی جان ها ز شکرخند اوست
4 نقض زلفش دایه بر عهدش شکست گر شکستی هست در سوگند اوست
1 لخت دل بر جیب و جیبم بر کنار افتاده است دست و دل گم گشتم تا بازم چکار افتاده است
2 ساز و برگ شادمانی را که می داند کجاست؟ درهم اندوه و نشاط روزگار افتاده است
3 خسته دل تر می شوم تا تلخ تر نوشم دوا پند مردم در مذاقم خوشگوار افتاده است
4 از کدورت برنیابم گر صفا دستم کشد تیره روزم بخت با من سازگار افتاده است
1 ره حریف گرفتم که شیشه یار منست خرد پیاده شد از من که می سوار منست
2 جراحتم همه راحت شد از سعادت عشق گلی که در ره من بکشفد ز خار منست
3 اگر درستیی در کار جام و مینا هست؟ شکسته بسته یی از عهد استوار منست
4 صبا به طرف چمن خواند و ابر بر لب کشت به هر دو گام حریفی در انتظار منست
1 هر که را معنی نمی خیزد ز دل گفتار نیست نیست یک عارف که هم ساقی و هم خمار نیست
2 خار خار کوی یاری هست هر کس را دلیست نشکفد هر گل که در پای دلش این خار نیست
3 سحر چشم بت به کارست و دعای برهمن گبر هر تاری که بندد بر میان زنار نیست
4 توبه هشیار، می گویند می گردد قبول تا ننوشم می مرا یارای استغفار نیست
1 یک آه گرم صیقل زنگار عالمست موقوف لب گشادن ما کار عالمست
2 مشاطه فراق تو بر چهره ام نوشت خونابه ای که گونه رخسار عالمست
3 خودرایی خیال تو از دیده ام رماند آن معنیی که قبله گفتار عالمست
4 بر من شب فراق شد از جرم ناکسی صبحی که طالع از در و دیوار عالمست
1 دلی دارم که طاقت کار او نیست تحمل غیر عیب و عار او نیست
2 دلی دارم که قلزم های مواج حریف آه آتش بار او نیست
3 دل سختم به راحت می ستیزد فلک را دست بر آزار او نیست
4 نشاط عندلیب از بوی و رنگست نوای ما ز موسیقار او نیست