1 به زیر هر بن مو چشم روشنیست مرا به روشنایی هر ذره روزنیست مرا
2 شهود بت، ز پراکندگیم باز آورد دلیل راه حقیقت برهمنیست مرا
3 چو سایه از همهسو در کمین خورشیدم به هرکجا بن خاریست مسکنیست مرا
4 به هر سراچه و بستان فرو نمیآیم برون ز عالم خاکی نشیمنیست مرا
1 عشق را کام به عهد دل خود کام تو نیست صبح امید و شب وصل در ایام تو نیست
2 خوانده ام دفتر پیمان وفا حرف به حرف نام خوبان همه ثبت است همین نام تو نیست
3 من دل شیفته آزار نمی دانم چیست که ز خویشم خبر از لذت دشنام تو نیست
4 آب حیوان نخورد صید تو از لذت تیغ جان به حسرت دهد آن مرغ که در دام تو نیست
1 به حرف اهل غرض قرب و بعد ما بندست دل شکسته ما را هزار پیوندست
2 از آن دمم که به حیرت فکنده دیدن او نگه به گوشه چشمم هنوز در بندست
3 نگه دلیر نشد تا مژه به پیش آمد حجاب اگر پر کاهست، کوه الوندست
4 دو چشم ساکن بیت الحزن به من گرید که من اسیر به معشوقم او به فرزندست
1 تا به کی بر خرقه بندم جسم غم فرسوده را سر به طوفان می دهم این مشت خاک سوده را
2 در درون همچون عنب شد خوشه اشکم گره بس فرو خوردم به دل خون های ناپالوده را
3 گوش ها کر گشت و یارب یاربم کاری نکرد نیست گویا روزنی این سقف قیراندوده را
4 خضر صد منزل به پیشم آمد و نشناختم بازمی باید ز سر گیرم ره پیموده را
1 حریف دردی و صافی نیی خطا اینجاست تمیز ناخوش و خوش می کنی بلا اینجاست
2 بغیر دل همه نقش و نگار بی معنی است همین ورق که سیه گشته مدعا اینجاست
3 ز فرق تا قدمش هر کجا که می نگرم کرشمه دامن دل می کشد که جا اینجاست
4 خطا به مردم دیوانه کس نمی گیرد جنون نداری و آشفته یی خطا اینجاست
1 طعم هلال میدهد زهر فراقت آب را تا تلخ کردی عیش من شیرین ندیدم خواب را
2 درهای رحمت بر رخم تا شام مردن واکنند گر چشم از رویت کند یک صبح فتحالباب را
3 از دولت گمگشتهام شاید نشانی وادهند باری به دریای امید افکندهام قلاب را
4 ز اهل درون باهُشترند آنان که بیرون درند اکثر به خاصان میدهد سلطان شراب ناب را
1 نیست زین مزرع آب و دانه ما ملکوتست آشیانه ما
2 کبک کهسار و بلبل گلزار گوش دارند بر ترانه ما
3 هر طرف صورت تازه ای بندند از غزل های عاشقانه ما
4 حرف شیرین شود فراموشش خسروار بشنود فسانه ما
1 عشق است که علم دو جهان مختصر اوست مجموعه احوال دو عالم خبر اوست
2 صد راهزنم در صف اندیشه نشسته حرز دل آگاه نشین از نظر اوست
3 بیگانگیش بار دهد اشک ندامت این تخم همانست که طوفان ثمر اوست
4 یادآوریش راه نماید به وصالش این خانه همانست که امید در اوست
1 صافی شوم از کون که در درد صفا نیست بر عرش زنم جوش که در خمکده جا نیست
2 رویم همه چون سایه، که در خدمت خورشید صد گونه سجودست که در خدمت ما نیست
3 لطف نظر سوختگان تابش برقست اینجا پر پروانه طلب بال هما نیست
4 چندان که در آن جعبه خدنگ است نصیبست در همت ما جستن و در شست خطا نیست
1 با شهپر عنقا چه نوا بال مگس را همه نغمه داوود که دیدست جرس را
2 در معرض خورشید سها را چه نمایش؟ با نور تجلی چه ضیا نار قبس را؟
3 بس غنچه نشکفته به تاراج خزان رفت رسم است که رهزن زند از قافله پس را
4 پریدن نادان گه نظمم به چه ماند؟ با آن که پرد چشم و نهی بر مژه خس را