1 خانه در کوی مغان کردم خراب عاقبت هم طبع گشتم با شراب
2 دهر پیرم کرده اما ذوق عشق گرم تر دارد مزاجم از شباب
3 از جوانی هست ذوقی در سرم از نمک ماندست شوری در کباب
4 هرچه خوانم از ورق شویم به اشک عشقم افتادست بر درس و کتاب
1 آن که شب داد توبه ام ز شراب امشبم باز دید مست و خراب
2 لب ساغر چنان زنم بوسه که درآرم حریف را از خواب
3 مزه کز راح آتشین گیرم خاک را در دهان بگردد آب
4 عضو عضوم پرند از مستی کاهلی ها همه شوند شتاب
1 چون غنچه دل مبند و چو بو بر هوا متاب بر گل سوار باش و عنان از صبا متاب
2 آمیزش از صلاح دو یک دل به هم رسد جایی که تار میل نباشد دو تا متاب
3 هرگز خضر به تشنه زلال بقا نداد مس به امیدواری این کیمیا متاب
4 شوقی اگر نجات ز خودبینی ات دهد بگریز و رخ ز آینه هم بر قفا متاب
1 سحر منادی بلبل به گلستان دریاب صلای صحبت گل می زند زمان دریاب
2 هر آن دقیقه که دریافتی ز عمر از تست که می شود نفس رفته را ضمان دریاب
3 تو را فریضه بود رفتنی به خانه دوست درون اگر نگذارند آستان دریاب
4 هزار واقعه با روزگارم افتادست به یک کرشمه لطفم اگر توان دریاب
1 عشق دهد با دل شوریده تاب پرورش ذره کند آفتاب
2 کم نشود سوز دل از سیل اشک آتش سودا ننشیند به آب
3 آه که عاشق کشد از خامی است دود کند دل چو نباشد کباب
4 با سخن تلخ تبسم خوش است نشئه دهه شهد چون گردد شراب
1 میم در جام و ماهم تا سحر بر روزنست امشب دو دستم تا به وقت صبح طوق گردنست امشب
2 دو چشمم حجله آیین بسته اند از گریه شادی درو بام از چراغان سرشکم روشنست امشب
3 شماری تا سحر، دستم به زلف درهمی دارد گریبانم گریبانست و دامن دامنست امشب
4 همه شب بر لب و رخسار و گیسو می زنم بوسه گل و نسرین و سنبل را صبا در خرمنست امشب
1 سبزه عیش ز بوم و بر هجران مطلب نیشکر حاصل مصر است ز کنعان مطلب
2 رسن زلف پی حیله درآویخته اند جز دل تشنه از آن چاه زنخدان مطلب
3 در دیاری که سجود خم ابرو رسمست غیرمحراب کج و قبله ویران مطلب
4 فرض و سنت به تماشای تو از یادم رفت پرده بر روی فکن یا زمن ایمان مطلب
1 می باش و از مزاج حریفان نشان طلب با طبع هر که راست نیابی کران طلب
2 چون ره بری به صحبت نیکان گران مباش جایت اگر به صدر دهند آستان طلب
3 مهمان گنج باش و قناعت به خاک کن همسایه همای شو و استخوان طلب
4 مجموعه ایست عالم از آن انتخاب کن مغلوبه ایست دهر درو مهربان طلب
1 عشق تو بند علایق ز ره ما برداشت هرکه مجنون تو شد سلسله از پا برداشت
2 جنس ارزنده و ارباب بصارت مشتاق نتوان دست ز بیعانه سودا برداشت
3 چون توان گشت کنون ساکن خلوتگه باغ مجلس آراست گل و مرغ تقاضا برداشت
4 دست در گردن معشوق حمایل دارم نتوان کف پی هر عرض تمنا برداشت
1 صافی شوم از کون که در درد صفا نیست بر عرش زنم جوش که در خمکده جا نیست
2 رویم همه چون سایه، که در خدمت خورشید صد گونه سجودست که در خدمت ما نیست
3 لطف نظر سوختگان تابش برقست اینجا پر پروانه طلب بال هما نیست
4 چندان که در آن جعبه خدنگ است نصیبست در همت ما جستن و در شست خطا نیست