1 ازین ویرانه تر می خواستم ویرانه خود را ازین ویرانه بیرون می برم دیوانه خود را
2 حریفان نشئه مهر و محبت را نمی دانند به دست دشمن خود می دهم پیمانه خود را
3 نه مورش خاید از سختی نه مرغش چیند از تلخی نمی بینم ز جنس هیچ خرمن دانه خود را
4 ز شوق آن که طبل رحلتی ناگاه بنوازند همیشه رخت بر درگاه دارم خانه خود را
1 هر روز جویم آب رخ روز رفته را گویم به فخر ننگ ز مردم نهفته را
2 لب بستم از سخن که درین مجمع نفاق به یافتم ز گفته حدیث نگفته را
3 هرگز شب امید به دوران من ندید جام می دوساله و ماه دو هفته را
4 خفاش بخت من چو نبیند چه فایده گر سرمه زآفتاب کشد چشم خفته را
1 به بریدن نرود ذوق تو ز اندیشه ما سال ها پنجه به هم داده رگ و ریشه ما
2 اصل ما آب ز سرچشمه تحقیق خورد گل تسلیم و رضا آورد اندیشه ما
3 می منصور که در جوش ز خامی ها بود بعد دوری به قوام آمده در شیشه ما
4 در خس و خار نبینیم به جز جلوه دوست شجر وادی ایمن بود از بیشه ما
1 دل شکسته بود تحفه خزینه ما نگین ملک توان ساخت ز آبگینه ما
2 چراغ صومعه ها زنده می توان کردن به دوستی تو، یعنی به سوز سینه ما
3 تو کار غیب چه دانی که چیست؟ طعنه مزن که جز به مصلحتی نشکند سفینه ما
4 مکن به کشتن ما مشورت که تا بودست مکن به کشتن ما مشورت که تا بودست
1 آن که بر ما رقم کین زده از کینه ما نقش خود دیده در آیننه ز آیینه ما
2 عید و نوروز بود مکتب ما را هر روز به محبت گذرد شنبه و آدینه ما
3 محضر سلطنت عشق اگر بخوانند خاتم و سکه برآرند ز گنجینه ما
4 خورده دل زخمی از آن غمزه که نتوانی دوخت تو که صد بار فزون دوخته یی سینه ما
1 گر به سخن درآورم عشق سخن سرای را بر بر و دوش سردهی گریه های و های را
2 گل به خزان شکفته شد وین دل بسته وانشد در بن ناخن است نی بخت گره گشای را
3 نی ز رهی خبر دهم نی به دلی اثر کنم صوت کجم ز کاروان زمزمه درای را
4 هر المی که صعب تر روزی عاشقان شود طعمه ز استخوان سزد حوصله همای را
1 زیستم بس که به تدبیر خود از خامیها رفت نام و نسبم در سر خودکامیها
2 ورع و شیب زبون خم ایامم کرد یاد دوران جوانی و میْآشامیها
3 طایری نیست که تاری ز منش برپا نیست صید یک مرغ نکردم ز کهندامیها
4 روز عشرت به صداع سر مخمور گذشت تر نگردید دماغم ز تنکجامیها
1 به غیر از رنگ و بویی نیست این عشق مجازی را عطا کن لذت طعم حقیقت عشقبازی را
2 عزیزان را فدا کردم سر و سامان هبا کردم نیرزم گوشه چشمی بنازم بینیازی را
3 عبارت کوته و دل تنگ و خاصان ملک زیبا چه داند مرد صحرایی طریق کارسازی را
4 کسی تفسیر رمز عاشق و معشوق کی داند به جز مکی نمیداند لغتهای حجازی را
1 کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
2 سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را
3 به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است پس از عمری گذر افتاده بر ما کاروانی را
4 کتاب هفت ملت گر بخواند آدمی عامی است نخواند تا ز جزو آشنایی داستانی را
1 ادب گرفته عنان خمار و مستی ما برابر است بلندی ما و پستی ما
2 به خود ز دوست نیابیم تا ز می مستیم تمام دوست پرستی است می پرستی ما
3 هزار ساغر دیدار شد تهی و هنوز فرود حوصله ماست شوق و مستی ما
4 خمار شام ندارد صبوح ما هرگز به یک طلوع بود نشئه الستی ما