1 نشاط عید گدا عجب پادشا بشکست شد از معانقه چین بر رخ قبا بشکست
2 چنان به یک دگر آمیختند شیخ و ندیم که مست شیشه در آغوش پارسا بشکست
3 رییس و قاضی و مفتی به رقص برجستند نشاط نای و دهل شرم روستا بشکست
4 مسافر از پی جان بود چشم قربانی نگاه تا نرود زان بساط، پا بشکست
1 گریزد از صف ما هر که مرد غوغا نیست کسی که کشته نشد از قبیله ما نیست
2 جمال مغبچه دیدی شراب مغبچه نوش مگوی عذر که در کیش ما مدارا نیست
3 ز پای تا به سرش ناز و غمزه در اعراض هزار معرکه و رخصت تماشا نیست
4 به حکم عقل عمل در طریق عشق مکن که راه دور کند رهبری که دانا نیست
1 سبزه عیش ز بوم و بر هجران مطلب نیشکر حاصل مصر است ز کنعان مطلب
2 رسن زلف پی حیله درآویخته اند جز دل تشنه از آن چاه زنخدان مطلب
3 در دیاری که سجود خم ابرو رسمست غیرمحراب کج و قبله ویران مطلب
4 فرض و سنت به تماشای تو از یادم رفت پرده بر روی فکن یا زمن ایمان مطلب
1 معشوقه من قبله نما قبله نظر گشت تا گشت نظر با رخ چون آینه برگشت
2 غرق کرم حیله گرانم که در آن کوی سفتم شبه دیده و هم سلک گهر گشت
3 زد خنده شیرین نمکی بر دل ریشم اشکم به حلاوت شد و آهم به اثر گشت
4 اوراق گل اندر بغل غنچه نگنجید تا عطر دمم هم نفس باد سحر گشت
1 میم در جام و ماهم تا سحر بر روزنست امشب دو دستم تا به وقت صبح طوق گردنست امشب
2 دو چشمم حجله آیین بسته اند از گریه شادی درو بام از چراغان سرشکم روشنست امشب
3 شماری تا سحر، دستم به زلف درهمی دارد گریبانم گریبانست و دامن دامنست امشب
4 همه شب بر لب و رخسار و گیسو می زنم بوسه گل و نسرین و سنبل را صبا در خرمنست امشب
1 دیدمش در دل نهفتم آه بیتأثیر را در کمان از بس که دزدیدم شکستم تیر را
2 پای رفتن نیست زین بزمم که در بیرون در بخت دارد در کمین هجر گریبان گیر را
3 خوشدل از غیرم که در بزم وصال او نیافت ذوق درد اضطراب و لذت تغییر را
4 از کمند دادی گر آزارم خجل از من مباش کرده ام خاطرنشان خویش صد تقصیر را
1 نظر بر روی او دزدیده بگشا ز خود گم گرد و بر وی دیده بگشا
2 گل پژمرده ما باغبان چید صبا گو غنچه ناچیده بگشا
3 مبادا عالمی را جان برآید گره از زلف خود فهمیده بگشا
4 به گلشن بگذر و در طعنه گل زبان بلبل شوریده بگشا
1 تو را به کعبه مرا کار با دل افتادست به کعبه بتکده من مقابل افتادست
2 صدای بی جرس ار بشنوی غریب مدان که روح ماست به دنبال محمل افتادست
3 سپند طالع من حرز ان یکاد کنید صلیب زلف بتانم حمایل افتادست
4 به عزم کعبه کنید اتفاق خلوتیان که پیر صومعه را بار در گل افتادست
1 به بریدن نرود ذوق تو ز اندیشه ما سال ها پنجه به هم داده رگ و ریشه ما
2 اصل ما آب ز سرچشمه تحقیق خورد گل تسلیم و رضا آورد اندیشه ما
3 می منصور که در جوش ز خامی ها بود بعد دوری به قوام آمده در شیشه ما
4 در خس و خار نبینیم به جز جلوه دوست شجر وادی ایمن بود از بیشه ما
1 ازین ویرانه تر می خواستم ویرانه خود را ازین ویرانه بیرون می برم دیوانه خود را
2 حریفان نشئه مهر و محبت را نمی دانند به دست دشمن خود می دهم پیمانه خود را
3 نه مورش خاید از سختی نه مرغش چیند از تلخی نمی بینم ز جنس هیچ خرمن دانه خود را
4 ز شوق آن که طبل رحلتی ناگاه بنوازند همیشه رخت بر درگاه دارم خانه خود را