1 صد غم ز غم پیاله ستاند به یاد من صد غصه تیغ تیز کند در عناد من
2 گردد ز شیخ و برهمنم کار بسته تر در چین ابروی تو گره شد گشاد من
3 تسبیح و سجده از گل میخانه می کنم خاک مرادبخش برآد مراد من
4 پروای راهب و سر زنارم از کجاست باید به بت درست بود اعتقاد من
1 کنم بی باده بدمستی که سودایی دگر دارم به ساقی تلخ می گویم که دل جایی دگر دارم
2 نظر گردد حجاب آنجا که من دیدار می بینم نهان از چشم ظاهربین تماشایی دگر دارم
3 به روی فهم ریزم مزد عقل کارفرما را که غیر از کار او بر سر تقاضایی دگر دارم
4 ندانم با که در حرفم همین مقدار می دانم که با خود هر نفس آشوب و غوغایی دگر دارم
1 همنفسی به جان خرم قافله تتار کو؟ مردی ازان زمین کجا؟ گردی ازان دیار کو؟
2 جادوی او به خواب خوش غارت صبر می کند گریه شب رو مرا شورش کارزار کو؟
3 فایده ای نمی دهد داروی تلخ ناصحان این غم ناگوار را باده خوشگوار کو؟
4 من که سخن نمی کنم شادی بوستان کراست من که رقم نمی کشم رونق نوبهار کو؟
1 درین میدان پر نیرنگ حیرانست دانایی که یک هنگامه آرایست و صد کشور تماشایی
2 ز راه عقل و آگاهی مشعبد می کند بازی که غلطان مهره زرینست و نیلی حقه مینایی
3 به عمد آوازه سیمرغ و قاف افتاده در عالم عبث نظارگی گردیده مشتی گول سودایی
4 خواص طبع جادو سیمیایی چند بنموده هوای نفس خاکی در غبار غفلت اندایی
1 با مسلمان زادگان تا کی دل و جان باختن بعد ازین خواهم به ترسازاده ایمان باختن
2 بر امید یک نگاه مرحمت می بایدم خویش را چون سرمه در چشم عزیزان باختن
3 تشنه چندین راه ظلمت کرده طی حیف است حیف جام جم را در کنار آب حیوان باختن
4 شیوه ها دارد محبت ورنه کار عقل نیست یوسف افکندن به زندان عشق زندان باختن
1 خاک دیگر بر سر مژگان بیغم میکنم دست دل میگیرم و دریوزهٔ غم میکنم
2 در تن از آسودگی خونابه دل تیره شد میشکافم سینه و الماس مرهم میکنم
3 بیغمم بیغم، ز من ای دردناکان الحذر مهر از افلاک و تأثیر از دعا کم میکنم
4 در دل بیلذت من یک سر مو درد نیست از کدورت سور را با آنکه ماتم میکنم
1 ما برق جای نور به کاشانه بردهایم آتش به پاسبانی پروانه بردهایم
2 بگرفته خواب دیده بخت و امید را از بس ز وعدههای تو افسانه بردهایم
3 با ما اگر خدای کند دشمنی به جاست کز آشنا پناه به بیگانه بردهایم
4 این گوشمال درخور ما هست از فراق نام جدایی تو دلیرانه بردهایم
1 رخ نما تا رونما جان آوریم عرضه کن ایمان که ایمان آوریم
2 پیش کفر زلف و روی بت شکن حسن عهد و صدق پیمان آوریم
3 بوی درمان برده ایم از راه درد هم ز راه درد درمان آوریم
4 جان جانان در میان جان بود از دم جان بوی جانان آوریم
1 تا از قضای دشت به گلشن فتاده ام از چشم طایران نوازن فتاده ام
2 در نقش کارگاه جهانم نمود نیست کز ضعف همچو رشته ز سوزن فتاده ام
3 گه سینه می خراشم و گه چهره می کنم شوریده تر ز باد به خرمن فتاده ام
4 نی در حساب گوهرم آید نه در نظر از کیسه کریم به برزن فتاده ام
1 چو لعبتان خیال اند آدمی و پری به اختیار مشعبد کنند جلوه گری
2 درست اگر نگری سیمیا و نیرنگست نشاط مجلس ناهید و فتنه قمری
3 ثبات عهد پدیدست چند خواهد داشت؟ گلی که در رحم غنچه کرد پرده دری
4 ز عمر خوش تر و شیرین تری ولی چه کنم نبسته هیچ خردمند دل به رهگذری