گر پای سرو و دامن یاری از نظیری نیشابوری غزل 537
1. گر پای سرو و دامن یاری گرفته ای
از محنت زمانه کناری گرفته ای
...
1. گر پای سرو و دامن یاری گرفته ای
از محنت زمانه کناری گرفته ای
...
1. به توتیای رهم خون ز چشم تر چیدی
جراحت از دل هجران خلیده برچیدی
...
1. کمند عشوه گشادی و فتنه سر دادی
هزار عربده را سر به بحر و بر دادی
...
1. به خودبینی به جز بتگر نباشی
ز خود بگریز تا کافر نباشی
...
1. سوی هرکس به عنایت نظر انداختهای
تا قیامت ز خودش بیخبر انداختهای
...
1. زان عنبرین کلاله که بر سر نهاده ای
منت به تاج بر سر قیصر نهاده ای
...
1. بس در وفا تأمل و تأخیر می کنی
تا می کنی به وعده وفا پیر می کنی
...
1. وقت آن آمد که خرگه با گل سوری زنی
لعبت چینی گزینی جام فغفوری زنی
...
1. از کم سخنی و سر به زیری
دادیم به خارها حریری
...
1. تو را گفتم ز صبح وصل مهرافروزتر باشی
نه کز داغ و داع دوستان دلسوزتر باشی
...
1. خلوتی خواهم و سودای سر زلف کسی
دم گرمی که چراغی بفروزد ز خسی
...