1 آتشین گفتار خاکی پیکرم قطعه باغ خلیل آزرم
2 در دم احیای عیسی معجزم در ید بیضای موسی دفترم
3 جای گل بلبل برآرد شاخ گل گر فشانی بر چمن خاکسترم
4 عالم معنی به نورم روشن است در حقیقت آفتاب دیگرم
1 نگشت دامن گردی درین بیابان چاک درون نتاخت سواری درین جهان چالاک
2 اگر مسیح وشی پای در رکاب کند به مرگ بازنداریم دستش از فتراک
3 کجا رسیم درین تیره شب خدا داند به یک دو گام فتادیم در هزار مغاک
4 به مسکنت بنشینیم تا قبول کنند طفیلیان سر خوان خواجه لولاک
1 خرامان آمد از می در سر آتش چو او آمد درآمد از در آتش
2 بنفشه کرده خندان بر بناگوش چو بر طرف کله نیلوفر آتش
3 ز رنگ آمیزی آن زلف و رخسار سمندر کرده از خاکستر آتش
4 لبش افروخته از خنده مجمر ز عشقش سوخته عود تر آتش
1 میروم زین کوی و وز رشک محبت میروم بس که با من آشنا گشتی ز غیرت میروم
2 کرد شیرین اشک تلخم را شکرخند وداع حبیب و دامانی پر از نقل محبت میروم
3 نوحه بر خود میکند دیوار و در از رفتنم میبرم ذوق از جهان، از بس به حسرت میروم
4 حالتی دارم به این خواری که از خاک درش گر به جنت خواندم رضوان، به منت میروم
1 تا به کی خیمه چو گل بر گذر باد زنم عهد خوبی گذران بینم و فریاد زنم
2 حاصل مزرع آفت زدگان است آن گنج من غلط قرعه به ویرانه و آباد زنم
3 بیش ازین شور نمی گنجد اگر کان نمک بر جگرسوختگی های خدا داد زنم
4 مست شوقم می و خون درنظرم یکسانست سر ز ساقی کشم و چنگ به جلاد زنم
1 دم دم شاهدست و می می خاص لب ز لب بوسه چین و جان رقاص
2 می بیغش برآمده ز سبو چون زر خالص از درون خلاص
3 گوییا در مزاج نافع او همه اشیا نهاده اند خواص
4 گهر اندر محیط خم دیده می به شیشه چو دیده غواص
1 روی دل با دوست باید داشت در مرگ و نشاط راست رفتی در محبت، راست رفتی در صراط
2 دوستی با دشمنان دوست دشمن دوستی است تا نباشد دل موافق درنگیرد اختلاط
3 اعتدال از سرو باغ آموز نی از خار و گل نه سراپا بستگی نی پای تا سر انبساط
4 چیست این گردون طلسمی بوالعجب تعویذ دهر سر نمی آرد کسی بیرونش از خط و نقاط
1 منادیست در آن کو که خون زنده سبیل به عشق نیست زیان قاتل است اجر قتیل
2 نگاه بر ره مردان غیب دوخته ایم هنوز دیده به گردی نکرده ایم کحیل
3 رسوم فقر و توکل درازدستی نیست نشسته ایم که خرما در اوفتد ز نخیل
4 به اضطراب، پدید آمدیم و نیست شدیم که در نهاد کرم بود، غایت تعجیل
1 تو بر سر کودکان نهاده ما بر کف دست جان نهاده
2 بس سنگ گران به بیع جان ها در پله ابروان نهاده
3 یک سود نموده زیر زلفت در هر شکنی زیان نهاده
4 در قند تو خنده رخنه کرده ما جان به قصور آن نهاده
1 به مویی بسته صبرم نغمه تارست پنداری دلم از هیچ می رنجد دل یارست پنداری
2 به تحریک نسیمی خاطرم آشفته می گردد به خودرایی سر زلفین دلدارست پنداری
3 نه پندم می دهد سودی نه کارم راست بهبودی دلی دارم که هر امسال او پارست پنداری
4 ننوشم تا قدح بر من دری از غیب نگشاید کلید روزنم در دست خمارست پنداری