1 حکم جفا صحیح و امید وفا غلط تعبیر تو درست ولی خواب ما غلط
2 ته کاسه سگ تو به ما کس نمیدهد لاف گدا ز مکرمت پادشا غلط
3 یک فال خوب راست نشد بر زبان ما شومی جغد ثابت و یمن هما غلط
4 در التماس ما سخن دوستان دروغ در احتیاج ما مدد آشنا غلط
1 آن که غایب از نظر گردید درمییابمش هرگه از خود بیخبر گردم خبر مییابمش
2 جلوه سرو و فریب نرگسم دل میبرد سوی بُستان میروم کآنجا اثر مییابمش
3 گوییا شرط وفاداری به سر خواهد رساند بیشتر حاضر به هنگام خطر مییابمش
4 چون توانم غافل از مژگان خونریزش شدن من که دایم بر سر رگ نیشتر مییابمش
1 صبح چو دم برآورد همرهی صبا کنم در خم زلف او روم عقده به عقده واکنم
2 دل ز گشاد ابرویش رفته به چاه غبغبش چنگ به چین زلف او گر نزنم خطا کنم
3 کی شود این کمان به زه؟ ره گر هست بر گره تیر فلک نمی هلد عقده ز هم جدا کنم
4 جز به عنایت و کرم اجر عمل نمی دهند یار به مدعا شود، کار به مدعا کنم
1 زین غم نه گریه آید و نی ناله برکشم سخت است حال مشکل اگر تا سحر کشم
2 غایب نگشته از نظر از پا درآمدم من آن نیم که رنج فراق سفر کشم
3 آن بلبل ندیده بهارم که انتظار در آشیان ز کوتهی بال و پر کشم
4 بدخوی خانه زادم و مغرور خدمتم معذورم ار ز امر تو یک بار سرکشم
1 ما چو سیل این خار از اول به پشت پا زدیم خیمه همچون گل ز مهد غنچه بر صحرا زدیم
2 کوه دانستیم دنیا را و خود را شاخ گل از بغل مینا برآوردیم و بر خارا زدیم
3 جنس کنعان مصریان گفتند در بازار نیست پیشتر راندیم رخش، از کاروان سودا زدیم
4 دهر ز اول بر سر کین است پندارد که ما سنگ مریخ و زهل بر گنبد مینا زدیم
1 نه مقامی که در آن زاد سفر تازه کنیم نه غباری که از آن سرمه نظر تازه کنیم
2 سوی این بادیه هرگز نوزیدست نسیم سینه بر برق گشاییم و جگر تازه کنیم
3 همه از شعله چو پروانه پر انداخته ایم وز طپیدن نتوانیم که پر تازه کنیم
4 تشنه دارند به بحر و دم آبی ندهند خود لب خشک به خوناب مگر تازه کنیم
1 مرحبا ساقی خجسته جمال از جمالت دو کون مالامال
2 به ترازوی اجر سنجیده نشئه را قدر و جرعه را مثقال
3 می تو در شریعت تو حرام خون ما در محبت تو حلال
4 رفت دوران حاتم و کسری ماند از جود وز عدلشان تمثال
1 بی تو نه با غم خوش و نی خانه خوش با نگار خانگی ویرانه خوش
2 مرغ آزادم نخواهد آمدن خویش را دارم به دام و دانه خوش
3 من خود از فرزند دل برکنده ام کودکان دارند با دیوانه خوش
4 دیده را از گریه نیسان می کنم شاهدان را هست با دردانه خوش
1 بسیار نظره کردم در گرم و سرد عالم چشمی نشد بمالم از دود و گرد عالم
2 عزم رحیل دارم از شهربند دنیا صوم وصال گیرم از آب خورد عالم
3 بر خاک رهگذارم افلاک پایمالم خلوت نشین شهرم صحرانورد عالم
4 رخ می کنم به ناخن، لب می گزم به دندان با خویش در نبردم، غالب نبرد عالم
1 هرگز گلی شکفته نشد از نسیم خویش گاهی توجهی به غلام قدیم خویش
2 نشناسدم کسی که ندارم قرینه ای عنقا نهفته ماند ز مثل عدیم خویش
3 درهم تر از حساب تو کاری است چون کنم با تیره تر دلی ز دماغ سقیم خویش
4 من موشکافم او گر هم بر گره زند درمانده ام به بازی بخت ندیم خویش