1 ما قلم در آتش و دفتر در آب افکندهایم هرچه با آن خواهشی هست از حساب افکندهایم
2 شب که در مستی سراغ کلبهٔ ما کردهای جای غم شادی، برون از اضطراب افکندهایم
3 کوی جان معمورتر داریم، از بازار دل راه سلطان را به عمدا بر خراب افکندهایم
4 ما گرفتاران بیدل، هرکجا نالیدهایم لرزه بر عرش از دعای مستجاب افکندهایم
1 به بوی می دو سه ژولیده مرقع پوش میان دیر خرابات آمدیم به هوش
2 چو رطل می به دهان قنینه دوخته چشم چو شیشه پنبه به وعظ سبو کشیده به گوش
3 ز هر چه فایده ای دیده بهره ور گشته نهاده بر سخن راست گوش پندنیوش
4 به چرب و خشک رباب و چغانه در سازش به خام و پخته پیمانه و سبو در جوش
1 یا در درون قبه این آسمان مباش یا از حوادثی که رسد دل گران مباش
2 کس را خط دوام فراقت نداده اند بار جهان اگر نکشی درجهان مباش
3 تا میهمان میکده ای نقل و جام هست این تلخ و شور کم نشود بدگمان مباش
4 بی مایگان بوالهوست قدربشکنند با دل توانگران بنشین رایگان مباش
1 دهم دو ملک به یک نغمه رباب عوض کنم به سایه ابری صد آفتاب عوض
2 ز قید خانقهم دل گرفته دیر کجاست؟ که زهد ناب کنم با شراب ناب عوض
3 سبویم از چه زمزم شکسته می آید به گردن خم می افکنم طناب عوض
4 دلی ز بادیه کعبه تشنه تر دارم روم به دیر به طوفان کنم شراب عوض
1 صد جا در انتخاب تو پیدا کنم غلط تا بر صحیح من نکشی بی تمیز خط
2 دیدیم اهل دایره بزم خاص را چندان نوشته ای که نگنجد در آن نقط
3 چشمت به پندنامه ما وانمی شود تا کی قلم جلی و محرف زنیم قط
4 ما طعم و بو ز کوچه و بازار برده ایم عطار کوی تو نفروشد بجز سقط
1 ما حال خویش بی سر و بی پا نوشته ایم روز فراق را شب یلدا نوشته ایم
2 قاصد به هوش باش، که بر یک جواب تلخ عرض هزار گونه تمنا نوشته ایم
3 شیرین تر از حکایت ما، نیست قصه یی تاریخ روزگار، سراپا نوشته ایم
4 روی نکو معالجه عمر کوته است این نسخه از علاج مسیحا نوشته ایم
1 به فالی از لب تو تا ابد هما قانع به یک نگاه ز چشم تو پادشا قانع
2 جهان و آخرت از راندگان راه تواند دو عالم از تو به یک حرف آشنا قانع
3 فروغ روز تو بر فرق ما نمی تابد به نکهت دم صبحیم از صبا قانع
4 کتاب قول و غزل کرده عشق ما نشویم به آب و دانه چو مرغان بی نوا قانع
1 از فراق یار ناخشنود خویش روی در نابود بینم بود خویش
2 بس که در سودا به شوق افتاده ام از زیان خود ندانم سود خویش
3 خوبی او شد پدید از چشم من سوختم بر آتش خود عود خویش
4 گر برآید از نمد آیینه ام زشتی خویشم کند مردود خویش
1 تا عشق چه ها کند به بلبل بسیار دریده پرده گل
2 شمشیر مقربان دریده دیوانه عشق بی تأمل
3 برتر بود آستانه عشق از هرچه خرد کند تعقل
4 جانان خواهی گذر ز کونین دنیا سیل است و آخرت پل
1 حیاتی در گذر دارم چه پرسی بود و نابودش متاع روی در نقصان چه سامان آید از سودش
2 سرم شوریدگی دارد ندانم چیست سودایش دلم آوارگی جوید ندانم چیست مقصودش
3 ز اظهار محبت در زبان خلق افتادم چو محتاجی که گنجی یابد و ظاهر کند زودش
4 نگاری تندخو دارم قمر هیکل فلک شیوه به هرکس بد کند خاطر نباشد روی بهبودش