1 چه منت از مدد روزگار بر سر ما که حسن فطرت اصلی نمود جوهر ما
2 به شعر و شاهدم از کودکی نظربازیست که عشق خیزد از آب و هوای کشور ما
3 ز ذوق ما نشود باخبر مذاق سقیم درست ذایقه داند عیار شکر ما
4 کمان لعب به زه کرده در کمین بودم که طایری ننشیند به بام منظر ما
1 دیدمش در دل نهفتم آه بیتأثیر را در کمان از بس که دزدیدم شکستم تیر را
2 پای رفتن نیست زین بزمم که در بیرون در بخت دارد در کمین هجر گریبان گیر را
3 خوشدل از غیرم که در بزم وصال او نیافت ذوق درد اضطراب و لذت تغییر را
4 از کمند دادی گر آزارم خجل از من مباش کرده ام خاطرنشان خویش صد تقصیر را
1 چند از مؤذن بشنوم توحید شرکآمیز را کو عشق تا یک سو نهم شرع خلافانگیز را
2 ذکر شب و ورد سحر نی حال بخشد نی اثر خواهم به زناری دهم تسبیح دستآویز را
3 ترک شراب و شاهدم بیمار کردست ای طبیب صحت نخواهم یافتن تا نشکنم پرهیز را
4 خاکی به باد آمیخته گردی ز جا انگیخته آبی به مژگان میزنم گرد غبارانگیز را
1 ز بس بود دل خود کام ناسپاس مرا ز روی هم رسد اندوه بی قیاس مرا
2 بلا مقام مرا پیش ازین نمی دانست غم تو کرد درین شهر رو شناس مرا
3 چه روز بود که تشریف عشق پوشیدم که خوشدلی نشناسد درین لباس مرا
4 ز رشک دوش چنان درهمم که نتوان برد به بزم وصل تو امشب به التماس مرا
1 با شهپر عنقا چه نوا بال مگس را همه نغمه داوود که دیدست جرس را
2 در معرض خورشید سها را چه نمایش؟ با نور تجلی چه ضیا نار قبس را؟
3 بس غنچه نشکفته به تاراج خزان رفت رسم است که رهزن زند از قافله پس را
4 پریدن نادان گه نظمم به چه ماند؟ با آن که پرد چشم و نهی بر مژه خس را
1 کردم ز شکوه منع دل زار خویش را انداختم به روز جزا کار خویش را
2 وقت نظاره بت پرهیزکار خوش شویم به گریه دیده خون بار خویش را
3 جرم منست پیش تو گر قدر من کم است خود کرده ام پسند خریدار خویش را
4 صد مشتریست جنس دلم را چو آفتاب من گرم می کنم به تو بازار خویش را
1 غبار از دل به مژگان روبم و بینم نشانش را به آب دیده شویم خاک و جویم آستانش را
2 ز مستیهای شوق آن بلبل شوریدهاحوالم که نشناسد اگر صدبار بیند آشیانش را
3 اثر میکرد گاهی نالهام، از بس که نالیدم کنون از ناله من خواب آید پاسبانش را
4 همه در عشق او از رشک با من دشمن جانند که با من مهربان سازد دل نامهربانش را
1 بانگ نی می برد ز هوش مرا می دهد می ز راه گوش مرا
2 ناله نای تا حریم وصال می برد بر کنار و دوش مرا
3 مادرم نای و من چو طفل رضیع صوت او می کند خموش مرا
4 نخل نخلست نای پنداری می چشاند به نیش نوش مرا
1 فراق دوستان بسیار پیش آمد دل ما را غم بیرون گرفت از ما هوای منزل ما را
2 گل افشان بود با تو هر بن خار و سر سنگی تو چون رفتی از اینجا آفتی زد حاصل ما را
3 عفاک الله به قید عشقم از هستی برآوردی به یک مشکل نمودی حل هزاران مشکل ما را
4 اگر مقبول اگر مردود حرف ما اثر دارد توان تعویذ بازو کرد سحر باطل ما را
1 ای از کرم نریخته خون سبیل را وز لطف عید کرده عزای خلیل را
2 در ملک مصر یوسف کنعان به یاد تو دریای نیل ساخته چشم کحیل را
3 گویی به غیر واسطه در گوش خاکیی رازی کز آن خبر نبود جبرئیل را
4 داده به کنج فقر نشان جنت النعیم کرده سبیل مشت گدا سلسبیل را