فخر والانسبتان از بند از نظیری نیشابوری غزل 84
1. فخر والانسبتان از بند اوست
آنچه هرگز نگسلد پیوند اوست
1. فخر والانسبتان از بند اوست
آنچه هرگز نگسلد پیوند اوست
1. لخت دل بر جیب و جیبم بر کنار افتاده است
دست و دل گم گشتم تا بازم چکار افتاده است
1. ره حریف گرفتم که شیشه یار منست
خرد پیاده شد از من که می سوار منست
1. هر که را معنی نمی خیزد ز دل گفتار نیست
نیست یک عارف که هم ساقی و هم خمار نیست
1. یک آه گرم صیقل زنگار عالمست
موقوف لب گشادن ما کار عالمست
1. دلی دارم که طاقت کار او نیست
تحمل غیر عیب و عار او نیست
1. معشوقه من قبله نما قبله نظر گشت
تا گشت نظر با رخ چون آینه برگشت
1. جز محبت، هرچه بردم سود در محشر نداشت
دین و دانش عرض کردم کس به چیزی برنداشت
1. عشق است که علم دو جهان مختصر اوست
مجموعه احوال دو عالم خبر اوست
1. خواهم این بستان پرغم را به شوری درشکست
این قفس تنگست بر مرغ تو بال و پر شکست
1. دل به قرب و بعد ازو مهجور نیست
از نظر دورست وز دل دور نیست
1. عشق عصیانست اگر مستور نیست
کشته جرم زبان مغفور نیست