تو را به کعبه مرا کار از نظیری نیشابوری غزل 108
1. تو را به کعبه مرا کار با دل افتادست
به کعبه بتکده من مقابل افتادست
1. تو را به کعبه مرا کار با دل افتادست
به کعبه بتکده من مقابل افتادست
1. در خون دیده گشته تنم بسمل تو نیست
زین مرحمت ملاف که کار دل تو نیست
1. گه تجلی مانع است و گاه هجران حایل است
حیرت اندر حیرتست و مشکل اندر مشکل است
1. ذوقی به کمالست و وصالی به دوامست
امروز به ما منزلت عشق تمامست
1. نشست پهلوی من وز رقیب جام گرفت
گل تلافی من رنگ انتقام گرفت
1. عشق را کام به عهد دل خود کام تو نیست
صبح امید و شب وصل در ایام تو نیست
1. اخترشناس در روش بخت من گم است
مشکل فتاده کار نه در دست انجم است
1. بویی از آن دو سلسله خم به خم گذشت
شیخ از حرم برآمد و گبر از صنم گذشت
1. فرحی نیست که در پهلوی آن صد غم نیست
روز مولود جهان کم ز شب ماتم نیست
1. گر کند گیتی وفایی با وفاداران خوش است
زندگانی با عزیزان عیش با یاران خوش است
1. بیا که مردم و بر راه چشم جان بازست
به گفتگوی تو زخم مرا دهان بازست