1 معشوقه من قبله نما قبله نظر گشت تا گشت نظر با رخ چون آینه برگشت
2 غرق کرم حیله گرانم که در آن کوی سفتم شبه دیده و هم سلک گهر گشت
3 زد خنده شیرین نمکی بر دل ریشم اشکم به حلاوت شد و آهم به اثر گشت
4 اوراق گل اندر بغل غنچه نگنجید تا عطر دمم هم نفس باد سحر گشت
1 جز محبت، هرچه بردم سود در محشر نداشت دین و دانش عرض کردم کس به چیزی برنداشت
2 هر عمل را اجر سنجیدند در میزان حشر قیمت چشم پرآبم چشمه کوثر نداشت
3 از دلم در عشق سوزی ماند و از جان شعلهای هیزمی را کاتش ما سوخت خاکستر نداشت
4 در دل او درد ما از ناله تأثیری نکرد برد مرغی نامه ما را که بال و پر نداشت
1 عشق است که علم دو جهان مختصر اوست مجموعه احوال دو عالم خبر اوست
2 صد راهزنم در صف اندیشه نشسته حرز دل آگاه نشین از نظر اوست
3 بیگانگیش بار دهد اشک ندامت این تخم همانست که طوفان ثمر اوست
4 یادآوریش راه نماید به وصالش این خانه همانست که امید در اوست
1 خواهم این بستان پرغم را به شوری درشکست این قفس تنگست بر مرغ تو بال و پر شکست
2 روزگار از خاطرم چون نیل از رخسار شست آسمان بر آتشم چون عود در مجمر شکست
3 پای از پیش آمد و کارم ز پس دامن گرفت دست در اندیشه یارم به زیر سر شکست
4 طعم شکر داد عشق ار در گلو کافور ریخت تلخی می داد غم ور شیرم از شکر شکست
1 دل به قرب و بعد ازو مهجور نیست از نظر دورست وز دل دور نیست
2 گرچه زان نورست روشن دیده ها دیده ها را طاقت آن نور نیست
3 شمع مجلس تیغ غیرت آختست نیست یک پروانه کو رنجور نیست
4 عجز واصل شد چو عجب از سر نهاد کبر جز از سرکشی مهجور نیست
1 عشق عصیانست اگر مستور نیست کشته جرم زبان مغفور نیست
2 عشق در صنعت تصرف می کند در میان فرهاد جز مزدور نیست
3 آن که منصورست بر دارش کشند این اناالحق گوی خود منصور نیست
4 برتر از عشق است حالم پایه ای راه از من تا جنون پر دور نیست
1 هیچ راز از دیده صاحب تمیزان دور نیست تا به صدر از لب خبر دارم ولی دستور نیست
2 هرکه از معشوق غافل گشت لذت درنیافت دیده بی معرفت را در دو دنیا نور نیست
3 گل گریبان چاک و نرگس مست رفتند از چمن سرو را غیر از هوایی در سر مخمور نیست
4 بر در پیر مغان هرگز نمی میرد کسی در مقامی کاب حیوان هست غیر از سور نیست
1 هرکس شهید آن مژه های درازنیست در شرع بر جنازه آن کس نماز نیست
2 محمود را گرچه جهان زیر خاتمست جایی بهش ز گوشه چشم ایاز نیست
3 شه را چو پرده از رخ شاهد برافکنند چشمش سوی خراج خطا و طراز نیست
4 معذورم ار ضعیف و جگر خسته مانده ام در عرصه ای پرم که بجز شاهباز نیست
1 گشت دوزخ شرری ز آتش سودایش ریخت شد قیامت قدری فتنه زبالایش ریخت
2 هرکه را زلف جوی مشک به پیمانه فکند خنده مشتی نمک سوده به صهبایسش ریخت
3 حسن در پرده نهان بود که نقد دو جهان عشق از کیسه به دل گرمی سودایش ریخت
4 کام از آن یافت زلیخا که چو یوسف را دید اول اسباب تعلق همه در پایش ریخت
1 قرعه بر وصل زند دیده و سامانش نیست کاین خیال دید از آن چشم که حیرانش نیست
2 نرگس از گردش چشمت به شراب افتادست می پرستیست که مخمور به دورانش نیست
3 شد زشرم قلمت خضر نهان در ظلمات که به جان بخشی آن چشمه حیوانش نیست
4 در جواب تو فرومانده ترم از طفلی که به سفتن شکند گوهر و تاوانش نیست