1 بی هنری در دماغ نیست بد سوزد آن فتیله که از شعله داغ نیست
2 هرگز فرشته از سر بامش نمی پرد آن را که مرغ نامه بری در سراغ نیست
3 طعنم به بی خودی چه زنی محتسب برو ما را فراغتست تو را گر فراغ نیست
4 ما حال خویش بر پر عنقا نوشته ایم در بال هدهد و سر منقار زاغ نیست
1 مانند سراب بند بر پا بیهوده شدیم دشت پیما
2 بی بحر نموده شکل ساحل بی آب نموده موج دریا
3 سر داده به باد بود و نابود بگرفته ز خاک عرض و پهنا
4 بر اوج رسیده گه ز پستی در پست فتاده گه ز بالا
1 می باش و از مزاج حریفان نشان طلب با طبع هر که راست نیابی کران طلب
2 چون ره بری به صحبت نیکان گران مباش جایت اگر به صدر دهند آستان طلب
3 مهمان گنج باش و قناعت به خاک کن همسایه همای شو و استخوان طلب
4 مجموعه ایست عالم از آن انتخاب کن مغلوبه ایست دهر درو مهربان طلب
1 هجران نمکی سودو به داغ دل ما ریخت سودای تو آتش ز دماغ دل ما ریخت
2 هر روغن صافی که به بیهوده فلک سوخت غم دردی آن را به چراغ دل ما ریخت
3 رفتیم به سر زود درین محفل مستان ساقی می تندی به ایاغ دلما ریخت
4 ما را به نشاط و طرب آسان بگذارند غم خون جهانی به سراغ دل ما ریخت
1 هر روز جویم آب رخ روز رفته را گویم به فخر ننگ ز مردم نهفته را
2 لب بستم از سخن که درین مجمع نفاق به یافتم ز گفته حدیث نگفته را
3 هرگز شب امید به دوران من ندید جام می دوساله و ماه دو هفته را
4 خفاش بخت من چو نبیند چه فایده گر سرمه زآفتاب کشد چشم خفته را
1 به شرح حالت من نامه ها در اطرافست هزار قافله ام زیر بار او صافست
2 به مهربانی او اعتماد نتوان کرد که تازه عاشقم و خاطرش به من صافست
3 به ناله اشک فشانم که تازه دولت را عطای نیم درم دستگاه صد لافست
4 به عشوه کرد تبسم به خنده جان دادم خلاف دوست نمودن خلاف انصافست
1 دلی دارم که طاقت کار او نیست تحمل غیر عیب و عار او نیست
2 دلی دارم که قلزم های مواج حریف آه آتش بار او نیست
3 دل سختم به راحت می ستیزد فلک را دست بر آزار او نیست
4 نشاط عندلیب از بوی و رنگست نوای ما ز موسیقار او نیست
1 مستی ربوده از کف هستی زمام ما مطرب نمی دهد خبری از مقام ما
2 تا گشته ایم غافل ازو دور مانده ایم پدرام می شویم که وحشی است رام ما
3 دانی که نور مردمک چشم عالمیم بینی اگر به دیده معنی خرام ما
4 خود را برهنه بر صف شمشیر می زنیم کاندر فنای ماست بقا و دوام ما
1 گر شرر گر شعله هرجا گشت پیدا آتش است چاره دل کن که با آتش مدارا آتش است
2 رشک مانع، شوق غالب، در تو یارب چون رسم راه عاشق در میان هفت دریا آتش است
3 چون چراغ مرده از صحبت دلی آورده ام از دم خلوت نشینانم تمنا آتش است
4 گر به کفرستان بری این روی آتشناک را برهمن در رقص می آید که حق با آتش است
1 بگذر از عشق که نه خطوه نه گامست اینجا دل به حسرت نه و بس کار تمامست اینجا
2 خط آزادگی سرو به مرغان ندهند بازگردید که سیمرغ به دامست اینجا
3 فکر طوبی و جنان در ورع عشق خطاست آن چه در شرع مباحست حرامست اینجا
4 جرعه از شبهه خاطر ز گلو برگردد هان به هش باش، که جام و لب بامست اینجا