1 گه تجلی مانع است و گاه هجران حایل است حیرت اندر حیرتست و مشکل اندر مشکل است
2 بی نهایت از بر ما بود تا مقصد مقام منزل کونین طی کردیم و اول منزل است
3 زخم ما بی طالعان پیدا و پنهان دست و تیغ بخت مقتولی که چشمش بر جمال قاتل است
4 از نم فیضی که با این مشت خاک آمیختند حاملان عرش را بار امانت در گل است
1 ذوقی به کمالست و وصالی به دوامست امروز به ما منزلت عشق تمامست
2 بر صوفی بی وجد وبالست عبادت بر شیشه که خالی ست ز می سجده حرامست
3 دادیم به معشوقه و می دنیی و دین را بدنام شدن در دو جهان غایت نامست
4 احیای شب ما و صبوحی حریفان مهتاب همه روزن و صبح همه بامست
1 نشست پهلوی من وز رقیب جام گرفت گل تلافی من رنگ انتقام گرفت
2 قضا سمند نشاط کرام پیش آورد قدر عنان مراد از کف لئام گرفت
3 به صد کمند نه استاد غم چو مست شدیم در سرای به بستیم راه بام گرفت
4 معاندان بت پندار جمله بشکستند که کار بت شکنی رونق تمام گرفت
1 عشق را کام به عهد دل خود کام تو نیست صبح امید و شب وصل در ایام تو نیست
2 خوانده ام دفتر پیمان وفا حرف به حرف نام خوبان همه ثبت است همین نام تو نیست
3 من دل شیفته آزار نمی دانم چیست که ز خویشم خبر از لذت دشنام تو نیست
4 آب حیوان نخورد صید تو از لذت تیغ جان به حسرت دهد آن مرغ که در دام تو نیست
1 اخترشناس در روش بخت من گم است مشکل فتاده کار نه در دست انجم است
2 دوران صلای تفرقه داد و شراب ما یک پاره در صراحی و یک پاره در خم است
3 ساقی چو فیض اوست همه صرف او کنیم این جرعه ای که در ته جام تکلم است
4 شیرین نکرده خنده شادی مذاق کس گل نیز تلخ گشته زهر تبسم است
1 بویی از آن دو سلسله خم به خم گذشت شیخ از حرم برآمد و گبر از صنم گذشت
2 خیز از سفال خضر زلال بقا بنوش کاین آب زندگی ز سر جام جم گذشت
3 نبود علایق دو جهان گرد دامنش چون من مجردی که ز دیر و حرم گذشت
4 ناموس و ننگ در نظر من برابر است هرکس ز خود گذشت ز شادی و غم گذشت
1 فرحی نیست که در پهلوی آن صد غم نیست روز مولود جهان کم ز شب ماتم نیست
2 همه جا تیر کمانخانه ابرو رفته ست نیش هرجاطلبی هست، ولی مرهم نیست
3 رنج از آنست که این فتنه برانگیخته اند ذل ما ز نزاع ملک و آدم نیست
4 عارفان گوش که بر پرده ساز اندازند در پس پرده شناسند که نامحرم نیست
1 گر کند گیتی وفایی با وفاداران خوش است زندگانی با عزیزان عیش با یاران خوش است
2 محنت شب گیر با شوق حرم دشوار نیست گر بیادت بگذرد شب های بیداران خوش است
3 نرگس شوخ تو مست از ناله شب گیر ماست می فروشان را سر از غوغای می خواران خوش است
4 مال و عصمت را زلیخا بد درین سودا نباخت ماه کنعان بردن از خیل خریداران خوش است
1 بیا که مردم و بر راه چشم جان بازست به گفتگوی تو زخم مرا دهان بازست
2 به خون ما اگرت میل هست مانع نیست می مغانه سبیل و در مغان بازست
3 چو یوسفی تو که از مصر حسن چون تو کسی برون نیامده تا راه کارون بازست
4 در آرزوی نثار قدوم تو همه شب گهر فروش دو چشم مرا دکان بازست