1 بر فلک تابد مسیحا رشته زنار ما بر زمین منصور افرازد ستون دار ما
2 از معاصی توبه میکردیم پیش از عاشقی این زمان عصیان شود از کفر استغفار ما
3 از شبان وادی ایمن نفس سوزانتریم موسی اندر طور میرقصد ز موسیقار ما
4 شاهباز خامه ما عرض پروازی کند مرغ جنت راست آب و دانه در منقار ما
1 جز محبت، هرچه بردم سود در محشر نداشت دین و دانش عرض کردم کس به چیزی برنداشت
2 هر عمل را اجر سنجیدند در میزان حشر قیمت چشم پرآبم چشمه کوثر نداشت
3 از دلم در عشق سوزی ماند و از جان شعلهای هیزمی را کاتش ما سوخت خاکستر نداشت
4 در دل او درد ما از ناله تأثیری نکرد برد مرغی نامه ما را که بال و پر نداشت
1 بر رخ شکستم از خطا رنگ امید و بیم را بیند منجم طالعم از هم درد تقویم را
2 علم ارادت گر کند ذوقی نصیب جان من مستوفی امر قضا باطل کند تقسیم را
3 عشق از برای داغ من آتش به جانان می زند افغان که کردم دوزخی، گلزار ابراهیم را
4 نقدی که دوران برده است از کیسه عمرم برون جاوید مستغنی شوم از صد دهد گر نیم را
1 فراق دوستان بسیار پیش آمد دل ما را غم بیرون گرفت از ما هوای منزل ما را
2 گل افشان بود با تو هر بن خار و سر سنگی تو چون رفتی از اینجا آفتی زد حاصل ما را
3 عفاک الله به قید عشقم از هستی برآوردی به یک مشکل نمودی حل هزاران مشکل ما را
4 اگر مقبول اگر مردود حرف ما اثر دارد توان تعویذ بازو کرد سحر باطل ما را
1 نه دل آزاد پای بست شود نه به پرواز دل ز دست شود
2 همتی کان به اعتدال افتد کی به علت بلند و پست شود
3 عشق را پایه معین نیست مؤمن از عشق بت پرست شود
4 به هوایی که در دماغ افتد ناقه در زیر بار مست شود
1 داغ دل در عشق افسردن نمیداند که چیست لاله این باغ پژمردن نمیداند که چیست
2 خنده بر حالم مزن کاین گریه هرکس را گرفت دامن از خون دل افشردن نمیداند که چیست
3 عشق از یک تاختن به نگاه دل تاراج کرد صبر بیدل حمله آوردن نمیداند که چیست
4 باغبان دهر نخل عمر را آبی نداد کاشتن دانسته پروردن نمیداند که چیست
1 چه شور بود؟ که عشقت به من کرامت کرد که نارسیده قیامت دلم قیامت کرد
2 حدیث من که ز مجموعه وفای تو خواند؟ که نه به خون دل و دیده اش علامت کرد
3 به کعبه دل من عاشقان نماز آرند که قبله شد صنم و برهمن امامت کرد
4 به هر که نماز کنم صدهزار سجده شکر که در دیار تو دل نیت اقامت کرد
1 چه خوست کاین دل کافر نهاد من دارد نه مذهب من و نه اعتقاد من دارد
2 به آب و آتشم از سرکشی نمی سازد هزار عربده با خاک و باد من دارد
3 ز تیر ناله فلک را به کین برانگیزد کمان فتنه به زه از عناد من دارد
4 ندیم غصه که رویی ز من نگرداند عدوی رحم که راهی به داد من دارد
1 دلم از ناله خوش گردید امید اثر باشد بسی آسود شستم این خدنگم کارگر باشد
2 اگر دزدیده دیدن ها نباشد بهر پاس دل محبت از تغافل های بیجا در خطر باشد
3 دلم تا خو به آسایش نگیرد روز خرسندی به خاطر شیوه یی آید که آن جانسوزتر باشد
4 ز هجران روز ما دارد غبار عالمی بر دل نباشد در شب ما روشنی گر صد سحر باشد
1 هین قدح، شمع شبستان این است مونس خلوت مستان این است
2 پر ترک ده که به ذوقی برسیم مرکبم تا به گلستان این است
3 باش تا سجده میخانه کنیم کعبه باده پرستان این است
4 غافل از طوق صراحی مگذر دست زن مروه مستان این است