فسون خط تو پیغام بعثت از نظیری نیشابوری غزل 143
1. فسون خط تو پیغام بعثت و شب داج
نگاه پر رخ تو مصطفاست بر معراج
1. فسون خط تو پیغام بعثت و شب داج
نگاه پر رخ تو مصطفاست بر معراج
1. ای کعبه که گردت ننشیند به صفا هیچ
جایی که عطای تو بود کفر و خطا هیچ
1. گوش گل می درد از مژده هنگام صبوح
زنده دارد نفس باد صبا نام صبوح
1. دهل و نای دریدیم به آوازه صبح
بانگ فتحی نشنیدیم ز دروازه صبح
1. مانده ام با دلی از هجر عزیزان مجروح
دیده ام غرقه طوفان چو جگرگوشه نوح
1. چگونه نام تو آریم بر زبان گستاخ
که یاد تو نتوان کرد در نهان گستاخ
1. چو نیست حد که به بالین نهیم سر گستاخ
چه سود از حرم امن و خوابگاه فراخ
1. بیگانه چون رود به در آشنا رود
آن کس که آشنای تو باشد کجا رود
1. بر قفا چشمت نمی افتد چو این در واشود
آن زمان درگاه بشناسی که صدرت جا شود
1. دوران می حسرت همه در ساغر ما کرد
بر هرچه نهادیم دل از دیده جدا کرد
1. میروم جایی که غم آنجا ز دلها میرود
ناله از هرجا که میخیزد به آنجا میرود
1. هر سحر سلسله از پای سحر بگشایند
از گشادش گرهی از دل ما بگشایند