1 شور چمن ز نغمه آزادی من است روی شکفته سحر از شادی من است
2 میخانه ام، به بوی بهارم گشاده اند هرجا خرابی است ز آبادی من است
3 بیهوشی ام به جلوه گه گلستان برد من بلبلم که نکهت گل هادی من است
4 بی ذوق عشق کار به سامان نمی رسد شاگرد عشق بودن از استادی من است
1 گل آمد و لعلم ز دل سنگ برآورد اشک ز تماشای چمن رنگ برآورد
2 می خواست ز مرغان چمن شور برآرد یک نغمه مغنی به صد آهنگ برآورد
3 عشق آمد و در شهر دل آیین خرد دید تا شهر به تاراج رود جنگ برآورد
4 مطرب ز برم خرقه سالوس به در کرد گرد همه شهرم به دف و چنگ برآورد
1 روز ازلم بود به نابود نهفتند در ضمن زیان کاری من سود نهفتند
2 آن روز که می زاد مرا مادر گیتی در هفت فلک اختر مسعود نهفتند
3 در مصطبه جو علم، که نور خرد ما از شمع شب مدرسه در دود نهفتند
4 احوال حقیقت همه در سر مجازست در سجده بت طاعت معبود نهفتند
1 به هجر و وصل دلم الفت و نزاع ندارد نشاط آمدن و کلفت وداع ندارد
2 به شهر ما نفروشند جز رضا و محبت کسی دکان نگشاید که این متاع ندارد
3 بر آن فراز که من می کنم عروج مقامی است که هیچ پایه بر آن پایه ارتفاع ندارد
4 چنان حقارتم از چشم اعتبار فگنده ست که دهر بر من و حال من اطلاع ندارد
1 چگونه نام تو آریم بر زبان گستاخ که یاد تو نتوان کرد در نهان گستاخ
2 اگر به گلبن تو بلبلی پناه آورد کسی نمی زندش گل بر آشیان گستاخ
3 هر ارجمند که در راه تو شهید شود هما نمی کندش قصد استخوان گستاخ
4 اگر سؤالی از آب لب کنیم خیره ببخش به میزبان کریم است، میهمان گستاخ
1 مجلس چو بر شکست تماشا به ما رسید در بزم چون نماند کسی جا به ما رسید
2 دلال عشق بود خریدار دلستان خود را فروختیم چو سودا به ما رسید
3 بال و پر از درازی منزل بسوختیم پیغام بی نیازی عنقا به ما رسید
4 گر گمرهیم تیره شب از خواب جسته ایم حسن تو شور کرد که غوغا به ما رسید
1 باز دل جایی گل دیوانگی بو کرده است دیده ام از گریه آبی تازه در جو کرده است
2 خاطری دارم چنان کز نوبهار دوستی صد گلستانم پدید از هر بن مو کرده است
3 از چراغ وصل دل را نور ده کان جان تست ورنه با تاریکی هجران نظر خو کرده است
4 این تویی دمساز و حرف ماست چندین دلپذیر عشق را نازم که موم از آهن و رو کرده است
1 یغمای تو دستی به کم و بیش برآورد تاراج تو دلق از بر درویش برآورد
2 عشق تو شک انداخت به هفتاد و دو ملت حقیت آیین خود از کیش برآورد
3 حسن تو به قید دو جهان سلسله افراشت آوازه آزادگی خویش برآورد
4 از بیلک مژگان تو شد کشته جهانی با آنکه ندیدیم کی از کیش برآورد
1 ای کعبه که گردت ننشیند به صفا هیچ جایی که عطای تو بود کفر و خطا هیچ
2 نرخ نظر حسن قبول تو بلند است ریزیم دل ار بر سر دل تا به سما هیچ
3 با قهر تو علت نه و با مهر بهانه آن را که مراد تو بلا خواست دعا هیچ
4 گر بهره ای از خلق و سرشت تو ندارند خاک پی روح القدس و آب بقا هیچ
1 کس چو من نیست که پیش نظر از دل برود غایب از دیده نگردد ز مقابل برود
2 دولتی بود که مردیم به هنگام وداع آنقدر زنده نماندیم که محمل برود
3 راه بیگانگیی پیش نداری که کسی به دلیل ره و طی کردن منزل برود
4 صبر داریم که این تهمت عشق از سر غیر همچو خون بحل از گردن قاتل برود