1 صفا از عقده دلهاست آن زلف معقد را بحمدلله که ربطی هست با مطلق مقید را
2 که دادی؟ روح را با جسم الفت گر نگردیدی محمد کاروان سالار ارواح مجرد را
3 به آن حسن و شمایل طرح عشق افکنده شد ورنه نمیدادند نقش هستی این لوح زبرجد را
4 به مکتبخانه کن مصحف از بر داشت آن روزی که عقل کل نمیکرد از الف با فرق ابجد را
1 در خور اگر نییم می لعل فام را ای کاش تر کنند به بویی مشام را
2 بر قدر زخم مرهم لایی نمی دهند زان می که طعم و بوش گزد مغز و کام را
3 بر بام ما دریغ نپایید هفته یی ماهی که او تمام کند ناتمام را
4 کس جذبه ای به کار دل ما نمی کند تا چند سر به حلقه درآریم دام را
1 دل به قرب و بعد ازو مهجور نیست از نظر دورست وز دل دور نیست
2 گرچه زان نورست روشن دیده ها دیده ها را طاقت آن نور نیست
3 شمع مجلس تیغ غیرت آختست نیست یک پروانه کو رنجور نیست
4 عجز واصل شد چو عجب از سر نهاد کبر جز از سرکشی مهجور نیست
1 خواهم این بستان پرغم را به شوری درشکست این قفس تنگست بر مرغ تو بال و پر شکست
2 روزگار از خاطرم چون نیل از رخسار شست آسمان بر آتشم چون عود در مجمر شکست
3 پای از پیش آمد و کارم ز پس دامن گرفت دست در اندیشه یارم به زیر سر شکست
4 طعم شکر داد عشق ار در گلو کافور ریخت تلخی می داد غم ور شیرم از شکر شکست
1 کردم ز شکوه منع دل زار خویش را انداختم به روز جزا کار خویش را
2 وقت نظاره بت پرهیزکار خوش شویم به گریه دیده خون بار خویش را
3 جرم منست پیش تو گر قدر من کم است خود کرده ام پسند خریدار خویش را
4 صد مشتریست جنس دلم را چو آفتاب من گرم می کنم به تو بازار خویش را
1 طاعت ما نیست غیر از ورزش پندار ما هست استغفار ما محتاج استغفار ما
2 هر گشادی کز سوی ما شد گره بر کار زد قطع ها کردیم اما شد همه زنار ما
3 از نخستین جلوه قد دلبری افراشت حسن از نگاه اول افتاد این گره در کار ما
4 شوق، صدمنصور کشت و عشق صدیوسف فروخت بوالعجب هنگامه ها گرمست در بازار ما
1 نظر به ظاهر و صیاد در خفا خفتست اجل رسیده چه داند بلا کجا خفتست
2 کجا ز فتنه آن چشم نیم باز رهیم که فتنه خاسته از خواب و پای ما خفتست
3 کسی به قلب شبم ترکتاز می آرد که بر فراش قصب پای در حنا خفتست
4 شمیم مهر ز باغ وفا نمی آید به هر چمن که تو نشکفته یی صبا خفتست
1 گشت دوزخ شرری ز آتش سودایش ریخت شد قیامت قدری فتنه زبالایش ریخت
2 هرکه را زلف جوی مشک به پیمانه فکند خنده مشتی نمک سوده به صهبایسش ریخت
3 حسن در پرده نهان بود که نقد دو جهان عشق از کیسه به دل گرمی سودایش ریخت
4 کام از آن یافت زلیخا که چو یوسف را دید اول اسباب تعلق همه در پایش ریخت
1 آن که بر ما رقم کین زده از کینه ما نقش خود دیده در آیننه ز آیینه ما
2 عید و نوروز بود مکتب ما را هر روز به محبت گذرد شنبه و آدینه ما
3 محضر سلطنت عشق اگر بخوانند خاتم و سکه برآرند ز گنجینه ما
4 خورده دل زخمی از آن غمزه که نتوانی دوخت تو که صد بار فزون دوخته یی سینه ما
1 به غیر از رنگ و بویی نیست این عشق مجازی را عطا کن لذت طعم حقیقت عشقبازی را
2 عزیزان را فدا کردم سر و سامان هبا کردم نیرزم گوشه چشمی بنازم بینیازی را
3 عبارت کوته و دل تنگ و خاصان ملک زیبا چه داند مرد صحرایی طریق کارسازی را
4 کسی تفسیر رمز عاشق و معشوق کی داند به جز مکی نمیداند لغتهای حجازی را