1 هرکه نوشید می شوق تو نسیانش نیست وان که محو تو شد اندیشه حرمانش نیست
2 دل به حسن تو مقید شد و جاوید بماند که ز فکر تو برون آمدنش آسانش نیست
3 تا به کی فکر توان کرد و سخن تازه نوشت قصه شوق حدیثی است که پایانش نیست
4 هیچ کس نامه سربسته ما فهم نکرد نه همین خاتمه اش نیست که عنوانش نیست
1 خمار می به لبم قفل زد ایاغ کجاست؟ کلید میکده گم کرده ام چراغ کجاست؟
2 نه عندلیب غزل خوان نه شاخ گل خندان درین بهار کسی را دل و دماغ کجاست؟
3 شکوفه را به نم ابر جامه در گرو است برهنه را سر و سامان عیش باغ کجاست؟
4 یکی به گرد گلستان خویش سیری کن ببین که یک گل بی صد هزار داغ کجاست؟
1 بی هنری در دماغ نیست بد سوزد آن فتیله که از شعله داغ نیست
2 هرگز فرشته از سر بامش نمی پرد آن را که مرغ نامه بری در سراغ نیست
3 طعنم به بی خودی چه زنی محتسب برو ما را فراغتست تو را گر فراغ نیست
4 ما حال خویش بر پر عنقا نوشته ایم در بال هدهد و سر منقار زاغ نیست
1 هجران نمکی سودو به داغ دل ما ریخت سودای تو آتش ز دماغ دل ما ریخت
2 هر روغن صافی که به بیهوده فلک سوخت غم دردی آن را به چراغ دل ما ریخت
3 رفتیم به سر زود درین محفل مستان ساقی می تندی به ایاغ دلما ریخت
4 ما را به نشاط و طرب آسان بگذارند غم خون جهانی به سراغ دل ما ریخت
1 به شرح حالت من نامه ها در اطرافست هزار قافله ام زیر بار او صافست
2 به مهربانی او اعتماد نتوان کرد که تازه عاشقم و خاطرش به من صافست
3 به ناله اشک فشانم که تازه دولت را عطای نیم درم دستگاه صد لافست
4 به عشوه کرد تبسم به خنده جان دادم خلاف دوست نمودن خلاف انصافست
1 کس ننمود جرعه یی کز جگرم گزک نخواست بی نمکی نگفت کس کز سخنم نمک نخواست
2 هرکه زیاده دادمش عربده بیشتر نمود پر ترکش نساختم کاسه که پر ترک نخواست
3 آمده نقش بازیم ورنه فراز دیده ام کس ننشست کز حسد جای دو شش دو یک نخواست
4 من همه عجز و همگنان میل نزاع می کنند هرکه حریرباف شد عاقل ازو خسک نخواست
1 چنان ز خانه برون رفتنم به دل ننگ است که آستانه بیابان و گام فرسنگ است
2 به جان در تن مفلوج گشته می مانم که در برآمدنم رنج و ماندنم ننگ است
3 رگ روان بگدازد چو گریه گرم شود شراره در دل فولاد و قطره در سنگ است
4 به دامن دل پاک تو داغ تو نرسد ز بس گریسته ام خون دیده بی رنگ است
1 زهی نسخه آفرینش جمالت نکت یاب مجموعه گل خیالت
2 به فطرت فزونی نخواهد زبولت ز ظلمت برونی نباشد زوالت
3 همیشه حق از قول و رای تو روشن نپوشیده موج حوادث زلالت
4 به حد خرد هست پرواز هر تن تو روحی خرد پرد از پر و بالت
1 تو را به کعبه مرا کار با دل افتادست به کعبه بتکده من مقابل افتادست
2 صدای بی جرس ار بشنوی غریب مدان که روح ماست به دنبال محمل افتادست
3 سپند طالع من حرز ان یکاد کنید صلیب زلف بتانم حمایل افتادست
4 به عزم کعبه کنید اتفاق خلوتیان که پیر صومعه را بار در گل افتادست
1 در خون دیده گشته تنم بسمل تو نیست زین مرحمت ملاف که کار دل تو نیست
2 از آبگینه حوصله ما تنک تر است صبر از دلی طلب که درو منزل تو نیست
3 گویا دوانده ریشه نهال محبتم می بینم از تو آن چه در آب و گل تو نیست
4 زین پیش شیشه دل ما هم ز سنگ بود بی نسبت، آشنا دل ما با دل تو نیست