1 مانده ام با دلی از هجر عزیزان مجروح دیده ام غرقه طوفان چو جگرگوشه نوح
2 در ره دوست هلاک زن و فرزند به جاست بر در وصل وداع کس و پیوند فتوح
3 صد بهانه که یکی برنزند بر تقصیر صد کنایت که یکی را نبود رنگ وضوح
4 گاهم از باد هوا سنگ ببارد ظاهر گاهم از کلک قضا جرم بزاید مشروح
1 گوش گل می درد از مژده هنگام صبوح زنده دارد نفس باد صبا نام صبوح
2 تا تو مرغ فلکی رام گلستان شده ای خواب مرغ سحری رفته و آرام صبوح
3 تو گل از مرغ سحرگاه گرفتارتری دم نزد صبح حریفان که نشد دام صبوح
4 در چنان بزم که مستان سحر می نوشند صاف خورشید بود درد ته جام صبوح
1 روز از آن آید که با صد خواریم بر در کشد پرده ناموس شب از روی کارم برکشد
2 بر سر پروانه شمع از بهر آن سوزد که هست جذبه عشقی که خاکستر به خاکستر کشد
3 هیچ جا نگذشت کز وی فتنهای باقی نماند کاش چون آید غمت رخت از در دیگر کشد
4 از درش تصدیع کم کردم چو دانستم که او خط نسیانی مرا یک باره بر دفتر کشد
1 فسون خط تو پیغام بعثت و شب داج نگاه پر رخ تو مصطفاست بر معراج
2 ظهور حسن تو امنیتی به دوران داد که پادشه ز رعیت نمی ستاند باج
3 چه صلح بود که حسن تو باوفا انگیخت کز آب و آتش ما برد اختلاف مزاج
4 میان زخم و خدنگ تو الفتی پیوست که از دکان مسیحا نمی خرند علاج
1 نشان آن که کردم قطع امید از دیار خود نهادم در حریم کوی او سنگ مزار خود
2 برهمن از صنم برگشت و حاجی از حرم آمد من و اخلاص و عرض بندگی و کوی یار خود
3 تو خواهی کافری دان طاعتم خواهی مسلمانی مرا کاریست با صدق دل امیدوار خود
4 خلل گر در بنای دین و ایمانم شود سهلست ندارم نقص در بنیاد عهد استوار خود
1 صبحی بنال راه فلک برنبستهاند هرچند دیر آمدهای در نبستهاند
2 حرمان تو ز همت کوتاهبین توست هرگز در کریم به کافر نبستهاند
3 سرمایه شناخت چراغیت دادهاند اما ره چراغ ز صرصر نبستهاند
4 بر تشنگان بباز بخیلی برای چیست؟ دریا کریم و ظرف تو را سر نبستهاند
1 کسی که تشنهٔ وصل است با کوثر نمیسازد به آب خضر اگر عاشق رسد لب تر نمیسازد
2 کُلَهْبخشی و سربازی شراب عشق میآرد سری کاین نشئه گرمش ساخت با افسر نمیسازد
3 به شیدایی مزن طعنم که هست از آب و خاکی دل که طفلش غیر حرف عاشقی از بر نمیسازد
4 عجب گر آسمان سامان تواند داد کارم را چو طالع از کسی برگشت با اختر نمیسازد
1 این که دل نامند چون حرزم حمایل کردهاند هیکلی از اضطراب جسم بسمل کردهاند
2 از کدامین دودمان تا این دلیل افروختند چرخ را پروانه فانوس محمل کردهاند
3 این گل از هر شاخ خودرویی نمیآید به بار تخم یک جا کشته صد جا آب در گل کردهاند
4 در خیال قید زلف و خال هرکس ماند ماند فکر دیگر کن که حل عقده مشکل کردهاند
1 اخترشناس در روش بخت من گم است مشکل فتاده کار نه در دست انجم است
2 دوران صلای تفرقه داد و شراب ما یک پاره در صراحی و یک پاره در خم است
3 ساقی چو فیض اوست همه صرف او کنیم این جرعه ای که در ته جام تکلم است
4 شیرین نکرده خنده شادی مذاق کس گل نیز تلخ گشته زهر تبسم است
1 شادی عشق تو هنگامه غم برهم زد شور حسنت نمکی بر جگر آدم زد
2 شب ز دیدار تو گردید به مهر آبستن جامه بر سنگ ز سور رخ تو ماتم زد
3 شهد لب های تو دکان طبیبان در بست دست در دامن تیغ نگهت مریم زد
4 کعبه آمد حجرالاسود خالت بوسید غوطه در موجه چاه ذقنت زمزم زد