با آنکه ز مهرش به دلم از نظیری نیشابوری غزل 191
1. با آنکه ز مهرش به دلم حور نگنجد
در دیده او نقش من از دور نگنجد
...
1. با آنکه ز مهرش به دلم حور نگنجد
در دیده او نقش من از دور نگنجد
...
1. روز از آن آید که با صد خواریم بر در کشد
پرده ناموس شب از روی کارم برکشد
...
1. پایمالم فتنهای را هر که در شور آورد
بر سر راهم بلا از هر طرف زور آورد
...
1. به گوشم از پریدنهای چشم آواز میآید
که از غربت درین زودی عزیزی باز میآید
...
1. آمد دگر به صلح و در فتنه باز کرد
صلحی به مصلحت پی جنگ دراز کرد
...
1. آخر به من آن مغ بچه هم کیش برآمد
وان کافر بیگانه به من خویش برآمد
...
1. یغمای تو دستی به کم و بیش برآورد
تاراج تو دلق از بر درویش برآورد
...
1. افسانه شیرین مرا گوش نکردند
صد تلخ چشیدم شکری نوش نکردند
...
1. به دل ز شوق تو چون ناله در سماع آید
اجابت از در و بامم به استماع آید
...
1. به هجر و وصل دلم الفت و نزاع ندارد
نشاط آمدن و کلفت وداع ندارد
...
1. درین دیار عجب مطربان یک رنگند
که دل برند به صد راه و بر یک آهنگند
...
1. پس از نه مه جهان را دامن عیشی به چنگ افتد
مرقع تا کدامین خار و خارا را به رنگ افتد
...