1 دهل و نای دریدیم به آوازه صبح بانگ فتحی نشنیدیم ز دروازه صبح
2 دیر گشتیم ز فیض سحر آگاه، دریغ جامه یی پاره نکردیم به اندازه صبح
3 کم خراشست دم مرغ سحر برخیزید جگری تازه کنیم از نمک تازه صبح
4 می و معشوق به اندازه ما می باید رطل خورشید کند چاره خمیازه صبح
1 ما بید بوستانیم، ما را ثمر نباشد مردود دوستانیم از ما بتر نباشد
2 از لب برون نیاید آواز عشقبازان پرواز مرغ بسمل جز زیر پر نباشد
3 تاراج دیدگانند آوارگان معشوق راهی نمی برد عشق کانجا خطر نباشد
4 صد در اگر گشایند بر جلوه گاه دیدار آن را که چشم بستند راهش به در نباشد
1 رشحه ای از حسن جانان ریختند بر جهان از عشق طوفان ریختند
2 زان همه طوفان که برانگیخت عشق جرعه ای در جام انسان ریختند
3 از قضا آن جرعه چون آمد به جوش هر طرف در قالبی جان ریختند
4 از خمار و مستی آن نور پاک درد کفر و صاف ایمان ریختند
1 هنوز راه نگاهم به بام و در ندهند کبوتری که بیاموختند سر ندهند
2 خراب نرگس سنگین دلان سرمستم که بر طریق نظر مهر را گذر ندهند
3 ز غم به گونه زرین شدم چه چاره کنم قبول صحبت صاحبدلان به زر ندهند
4 ازین گشاده جبینان ثبات عیش مجو که گل دهند به خروار و یک ثمر ندهند
1 باز نرگس را گلستان صاحب افسر کند شاخ گل منبر نهد بلبل خطابت سر کند
2 غنچه گردد سبز مغفر سبزه زنگاری قبا روز عرض آمد که هرکس برد خود دربر کند
3 از گل مستان بروید تاک می شوریده وار لاله خونین ز خاک کشتگان سر برکند
4 حسن گل برقی به بستان افکند کز تاب آن بلبل شوریده را همرنگ خاکستر کند
1 غیر من در پس این پرده سخن سازی هست راز در دل نتوان داشت که غمازی هست
2 زخم کاریست صراحی و قدم برچینید نیم بسمل شده ای را سر پروازی هست
3 بلبلان! گل ز گلستان به شبستان آرید که درین کنج قفس زمزمه پردازی هست
4 گو که این صف شکنان قصد ضعیفان نکنند که درین قافله گاهی قدراندازی هست
1 کمند و دام ما غیر از شکار غم نمیگیرد مگس بر خوان عیش ما به جز ماتم نمیگیرد
2 نصیب دیگران هر لحظه رطل خنده لبریز است ته جام تبسم نوبت ما نم نمیگیرد
3 به شیرینی محبت در دل دیگر زیادت کن که ظرف ما ازین یک قطره بیش و کم نمیگیرد
4 مریضان دیار عشق خوش بیماریی دارند کسی دارو نمیخواهد، کسی مرهم نمیگیرد
1 به گوشم از پریدنهای چشم آواز میآید که از غربت درین زودی عزیزی باز میآید
2 مبارک پی هوایی کز دیار دوستی خیزد که بیبال و پر آنجا مرغ در پرواز میآید
3 بغل بگشای و پر کن از غنیمتهای ایمانی که از تاراج حسن مملکت پرداز میآید
4 بساط جادویی برهم خورد جادونگاهان را که لب با حجت و رخسار با اعجاز میآید
1 در به روی عیش تا بستیم دیگر وانشد صد کلید آورد بخت و قفل این در وانشد
2 در گریبانی که غم آویخت کمتر شد درست خوش دلی کم دوخت جیبی را که یک سر وانشد
3 تا غم از ویرانه ما راه آمد شد گشود دیده شمع امید ما ز صرصر وانشد
4 همچنان مکتوب ناکامی به هم پیچیده ماند نامه سربسته ما هیچ جا سر وانشد
1 عشق را کام به عهد دل خود کام تو نیست صبح امید و شب وصل در ایام تو نیست
2 خوانده ام دفتر پیمان وفا حرف به حرف نام خوبان همه ثبت است همین نام تو نیست
3 من دل شیفته آزار نمی دانم چیست که ز خویشم خبر از لذت دشنام تو نیست
4 آب حیوان نخورد صید تو از لذت تیغ جان به حسرت دهد آن مرغ که در دام تو نیست