کسی به ملک حدوث از قدم از نظیری نیشابوری غزل 215
1. کسی به ملک حدوث از قدم نمیافتد
که بر گذرگه شادی و غم نمیافتد
...
1. کسی به ملک حدوث از قدم نمیافتد
که بر گذرگه شادی و غم نمیافتد
...
1. کمند و دام ما غیر از شکار غم نمیگیرد
مگس بر خوان عیش ما به جز ماتم نمیگیرد
...
1. باده خاص محبت کی به نامحرم رسد
محرمان را دوستکانی از قفای هم رسد
...
1. شادی عشق تو هنگامه غم برهم زد
شور حسنت نمکی بر جگر آدم زد
...
1. دل باهوش دم برون ندهد
چشم با دوست نم برون ندهد
...
1. حسن جنبید ز خواب و مژه را برهم زد
فتنه برپا شد و نیشی به رگ عالم زد
...
1. سازم آن می نمک آلود که بی غم باشد
افگنم مشک در آن حقه که مرهم باشد
...
1. رشحه ای از حسن جانان ریختند
بر جهان از عشق طوفان ریختند
...
1. نه ز جهدم به کف بخت عنان میآید
نه به زورم زه دولت به کمان میآید
...
1. درد و غمت که همچو هما استخوان خورند
بر من مبارکند گرم مغز جان خورند
...
1. خونم ار بر خاک ریزی نقض پیمان کی شود
خاکم ار زین در برون ریزی پریشان کی شود
...