گلزار به شهر آمد و بازار از نظیری نیشابوری غزل 238
1. گلزار به شهر آمد و بازار چمن شد
گوش همه کس محو غزل خوانی من شد
...
1. گلزار به شهر آمد و بازار چمن شد
گوش همه کس محو غزل خوانی من شد
...
1. چون ابر بهاری به سرم سایه فکن شد
بر هر بر بومم که نظر کرد چمن شد
...
1. هرگز به سیر گل دل محزون نمیرود
یار از خیال غمزده بیرون نمیرود
...
1. دریغ نقش امل ها بر آب جو بستند
به حسن لاله و گل رنگ آرزو بستند
...
1. دل کز تو شد بریده کم از سنگ و رو نبود
پیوند روح بود به تو انس و خو نبود
...
1. ساقی قدح نداد و سفال سبو نبود
چندان که جرعه ای به چشم آب رو نبود
...
1. نگاهت چشم جادو برنتابد
فریب خال هندو برنتابد
...
1. زان خم که زاهدان به قدم آب جو کنند
شوریدگان صومعه می در سبو کنند
...
1. آمد سحر که دیر و حرم رفت و رو کنند
تا بازم از نصیب چه خون در سبو کنند
...
1. تو می رانی و خاطر با تو ذوق گفتگو دارد
گدا هنگام مردن پادشاهی آرزو دارد
...
1. ز گردشهای چشمش مستی پیمانه میخیزد
گره از ابروان میخیزدش، مستانه میخیزد
...
1. هوای کوی او آوارهام از خانه میسازد
فسون او پدر را از پسر بیگانه میسازد
...