1 این جا نه بهر سنگ سیه نور فروشند این مایه بینش نه بهر کور فروشند
2 فریاد که هرکس به اسیری فتد او را شرطست که از خویش و وطن دور فروشند
3 غیرت نگذارد که به چشم و دل منکر یک ذره ز خاکستر منصور فروشند
4 زیبنده بود دعوی مستوری خوبان هرچند که جولان به سر طور فروشند
1 من آن صیدم که هرکس را نظر بر حال من افتد ز بس زخم دلم کاریست در دنبال من افتد
2 شکارت خوش برآید چون که از منزل برون آیی شکارت خوش برآید چون که از منزل برون آیی
3 نیم مرغی که بس دشوار باشد صید من کردن ز بس سستم، گره از بال من در بال من افتد
4 از آن برجم که هرگه عقده یی در پیش چرخ آید ز دوران ماه من ماند ز گردش سال من افتد
1 ابری به نظر آمد و برقی ز میان جست صد فتنه به هر مرحله از خواب گران جست
2 انگیخت از آن ظلمت و پرتو تن و جانی وز پرده برون آمد و در خانه جان جست
3 آسوده ز آفات به هم ساخته بودیم ناگاه خطایی شد و تیری ز کمان جست
4 نشنید کس از کس سخن مهر و محبت شوقی به ضمیر آمد و حرفی ز زبان جست
1 چو نیست حد که به بالین نهیم سر گستاخ چه سود از حرم امن و خوابگاه فراخ
2 هزار جا ز برون می زنند طبل رحیل هنوز رخت ز ایوان کسی نبرده به کاخ
3 نشسته نغمه سرایان به هم چه دانستیم که سنگ تفرقه مان بر پرانداز سر شاخ
4 ز دام و دانه صیاد مرغ می نالید خبر نداشت که بر سیخ می کشد طباخ
1 آمد دگر به صلح و در فتنه باز کرد صلحی به مصلحت پی جنگ دراز کرد
2 شد عمر و سرگرانی او برطرف نشد بر من به قدر مرتبه عشق ناز کرد
3 خود را به کام دشمن خود دید آن که او با دوستان تغافل دشمن نواز کرد
4 چشم طمع بدوز که از در قسمت کسان هرکس گشود دیده به حسرت فراز کرد
1 اشک در دیده نیارم که حجابم نبرد حایل گریه کنم شرم که آبم نبرد
2 طپش و تابش من گرم سئوالش سازد صد ادا هست که کس پی به جوابش نبرد
3 گشته ام پی سپر حادثه چون گنج یتیم جز خضر راه به دیوار خرابم نبرد
4 خوار از عجز و تنزل شده ام می خواهم که به صلحش نروم تا به عتابم نبرد
1 دوران می حسرت همه در ساغر ما کرد بر هرچه نهادیم دل از دیده جدا کرد
2 نگشود قضا شست که آهی نکشیدیم بر دوست ترم خورد خدنگی که خطا کرد
3 بازوی هنردارم و اقبال ندارم می کوشم و کاری نتوانم به سزا کرد
4 فریاد برآریم از آن یار مشعبد کو از ازل این شعبده چرخ روا کرد
1 به دل ز شوق تو چون ناله در سماع آید اجابت از در و بامم به استماع آید
2 میی است در خم شوقم که گر به جوش رود هزار ذره و پروانه در سماع آید
3 چنان به نالش من روزگار خوش دارد که گر خموش شوم به سر نزاع آید
4 به بیع عشوه برم جان که مست ناز مرا اهانتی است که خود بر متاع آید
1 عطاش را نه صوابست و نه خطا باعث بس است بهر گرم ناله گدا باعث
2 اگرچه رزق گدا بازپس نمی گردد مقدرست که می گرددش عطا باعث
3 خزان درود و سحاب آب داد و دهقان کشت ببین که برد و که پرورد و شد چه ها باعث
4 جنون عشق ز تقدیر بود من چه کنم؟ به بوی گل که شدم مست شد صبا باعث
1 نمی توان به گزند از من انتقام کشید که دایه زهر به طفلی مرا به کام کشید
2 زمانه یک نفسم بر مراد خود نگذاشت به هر که داد مراد از من انتقام کشید
3 هزار نقش خوشم داد چرخ و تا دیدم قلم گرفت و خط سهو بر تمام کشید
4 مرا فریب نبرد از ره ارنه این جادو عنان خاص گرفت و کمند عام کشید