1 هر سحر سلسله از پای سحر بگشایند از گشادش گرهی از دل ما بگشایند
2 درد نایافتنم سوخت ندانم ز کجا بلبلان را به چمن راه نوا بگشایند
3 کارم از زلف گره گر تو پیچیده تر است سر این رشته ندانم ز کجا بگشایند
4 آخر ای گل گذری کن به گلستان تا کی؟ چشم نرگس به ره باد صبا بگشایند
1 ز نکهت سحری شوق یار میخیزد جنون ز سایه ابر بهار میخیزد
2 به روی یار نگه، رشحه بیز میافتد ز زلف یار شکن قطره بار میخیزد
3 سحاب دلشده در کوهسار میگردد غزال شیفته از مرغزار میخیزد
4 به دستگیری عشاق ناتوان احوال ز زیر هر شجری صد نگار میخیزد
1 دوشینه سرودی دل افگار برآورد کاهو ز حرم مرغ ز گلزار برآورد
2 امسال دگر اشک صلاح و دم زهدم رنگ می پار و گل پیرار برآورد
3 من توبه نیاورده ام از کعبه که کافر بت از گرو خانه خمار برآورد
4 تنها نه مرا راه زد از بوالعجبی عشق بس شیخ که از خرقه و زنار برآورد
1 وقت شد سبزه فرش در پیچد ابر خرگه به یکدگر پیچد
2 آفتاب از کمین برآرد سر پنجه ابر باد برپیچد
3 مسند سبزه نخل بگذارد ز افسر غنچه شاخ سر پیچد
4 همه ذرات خاک بت گر را تار زنار بر کمر پیچد
1 افسانه شیرین مرا گوش نکردند صد تلخ چشیدم شکری نوش نکردند
2 یک خرده گرفتند پس از نکته بسیار گشتیم فراموش و فراموش نکردند
3 ما روزه ازین مائده بر خشک گشادیم در کاسه ما جرعه سر جوش نکردند
4 معلوم شد از مستی ما حوصله ما دادند به حکمت می و بیهوش نکردند
1 هوس پروانه است اما به گرد دود میگردد نظر خوبست اما دل غبارآلود میگردد
2 ز کاوشهای مژگان تو پرخون دیدهای دارم که گر شویم به آب بحر خونآلود میگردد
3 دلم را کرده ذوقت خوش دگر نگذارم از دستش دهد تا باز ذوقی دست غم فرسود میگردد
4 تو گر برهم زنی سودای دل، نازی زیان داری مرا سرمایه دنیا و دین نابود میگردد
1 زبان طعنه ما کوته از بریدن نیست علاج شکوه عاشق بجز شنیدن نیست
2 ز بسکه گشته ام از درد انتظار ضعیف نگاه را به رخت قوت رسیدن نیست
3 چنان که خانه زندانیان فرود آید شکسته جان قفس و جرئت پریدن نیست
4 ز بی تعلقی خویشتن به این شادم که جان سپردن اگر هست دل طپیدن نیست
1 امشب چمن از گریه ما تازه و تر بود بر هر سر خار مژه لختی ز جگر بود
2 می رست رگ و ریشه جان از بن ناخن صد لاله ستان کاشته در سینه و بر بود
3 در زیر لبم گاه طرب زمزمه می سفت بر دور رخش گاه هوش حلقه شمر بود
4 تا روز به خلوتگه مقصود، اجابت در پیرهن ناله هم آغوش اثر بود
1 گل بیداد دسته بسته اوست مهر در دل خسک شکسته اوست
2 همه جا ناخن تصرف بند هر کجا سینه یی است خسته اوست
3 این که گم گشته عهد و شرط وفا ریو و رنگ زیاد جسته اوست
4 برد اندیشه بتان ز دلم کعبه دل صنم شکسته اوست
1 بر قفا چشمت نمی افتد چو این در واشود آن زمان درگاه بشناسی که صدرت جا شود
2 آن که او در کلبه احزان پسر گم کرد یافت تو که چیزی گم نکردی از کجا پیدا شود
3 دوست دارد از غریبان ناله بیچارگی عشق می خواهد که کشتی غرق در دریا شود
4 هرکه می خواهد که منشور خراباتش دهند باید اول خانمان برهم زن و رسوا شود