1 هوس چو دیر کشد شعله در نهاد افتد به حد عشق رسد میل چون زیاد افتد
2 نشاط صحبت فرهاد رشک خسرو داشت خوشست عشق اگر کار بر مراد افتد
3 به شهر و باده فرسودم و کسم نخرید بلاست جنس گرانمایه در کساد افتد
4 چو قیمتی نهدم روزگار بفروشید نه یوسفم که خریدار بر مراد افتد
1 بر طبع ساده زود شود خوشگوار بحث دارد برای طفل شکر در کنار بحث
2 پر خشمگین مباش چنان کز پی نزاع بر هر غبار خاسته سازی سوار بحث
3 از هر غمی به خاطر ما کین سبک تر است این راح ما به روح کند در عیار بحث
4 آنم که حال مستی و مخموریم یکی است هرگز نکرده ام به کسی در خمار بحث
1 سازم آن می نمک آلود که بی غم باشد افگنم مشک در آن حقه که مرهم باشد
2 هست راحت الم کلبه احزان بر من غم از آن خانه کنم وام که ماتم باشد
3 هر شبم عشق به افسون نوی بندد خواب کآگهی بیش شود بند چو محکم باشد
4 شرح سودای دلم را سر و سامان مطلب کار آنست که چون زلف تو درهم باشد
1 جمال ساقی ما در ضمیر لاله گذشت که لاله را می لعل از سر پیمانه گذشت
2 در آن شمایل موزون نگر که هرکس دید به حسن و معنی صد دفتر و رساله گذشت
3 به قصد ضبط نگه، چین بر ابروان انداخت ولی نشد، که کمند از سر غزاله گذشت
4 به طعنه از بر ما غافلان فارغ دل چنان گذشت که بر دشت لاله ژاله گذشت
1 هر روز هست ناله مرغان درازتر گلزار بی وفاتر و گل بی نیازتر
2 پیداست عیش مجلسیان را مدار چیست می جانگداز و مطرب از آن جانگدازتر
3 دارند بلبلان همه زاری که در چمن شد بی بقاتر آن که برآمد به نازتر
4 چندان که روز نرگس جادو به خواب رفت شب شد سپهر شوخ تر و دیده بازتر
1 از نیاز و طاعتم مقصود دیدارست و بس چون شود روز قیامت با توام کارست و بس
2 بس کمر در خدمت گبر و برهمن بسته ام این که می سازم ردا و خرقه زنارست و بس
3 نکته ای از دوست بر خاطر گران آورده ام هرکه از گلزار می آید گلش بارست و بس
4 دیده بهر ابتلا صد جا فریبم می دهد گرد دل هرچند می گردم همین یارست و بس
1 بزم خالی می شود مطرب خموش ساقیا جامی بده جامی بنوش
2 تلخی از میگون لبان در کام ریز نیم مستم از شراب نیم جوش
3 در دم آخر گران تر ده قدح تا برندم مست از مجلس بدوش
4 دل به بدخویی نمی آید به دست لطف و حسنت هست، در خوبی بکوش
1 فصلی چنین گذشت و سحابی ندید کس بر کشت تشنه یی نم آبی ندید کس
2 باران گریه ای نفشاند ابر دیده ای برق میی و رعد ربابی ندید کس
3 چندان که وحش و طیر فکندیم در کمند صیدی کز آن کنیم کبابی ندید کس
4 روی زمین کم آب تر از روی مفلس است جز چشم تر، پر آب حبابی ندید کس
1 سوی صحرای حقیقت برد عشقم از هوس مست می گشتم به قصد صید و می راندم فرس
2 چون به فرمان پیر گشتم غالب آمد شوق دوست از خیالش رفته رفته عشق شد میل و هوس
3 تا به دشمن در نزاعی کار تو با خشم تست چون شوی عاجز به فریادت رسد فریادرس
4 چشم نرگس در کمین و تیغ سوسن بر کف است می گریزم از چمن چون دزد از دست عسس
1 شوریده است آب و گل قالبم هنوز دیوانه بیم می برد از مشربم هنوز
2 گه چهره می خراشم و گه جامه می درم سودا نرفته است برون از تبم هنوز
3 صد بار عید آمد و آدینه ها گذشت شنبه برون نمی رود از مکتبم هنوز
4 صبح نشور دم زد و من دم نمی زنم ترسم به سر نیامده باشد شبم هنوز