1 ببند دست و می از شیشه در گلویم ریز که من به قول دف و چنگ نشکنم پرهیز
2 غبار بر می همچون زلال ننشیند قضا ز بام به غربال گو بلا می بیز
3 ز هول صور سرافیل بی خبر مانیم چو دامن تو بگیریم روز رستاخیز
4 ببخش جاذبه یی تا ز خود برون آییم که نیست غیرگریبان چاک دست آویز
1 هرگز به سیر گل دل محزون نمیرود یار از خیال غمزده بیرون نمیرود
2 عشق از جهان بریدن و از جان گذشتن است کار وفا ز پیش به افسون نمیرود
3 مردان به جا به عزم و توکل رسیدهاند یک دل رمیده نیست که در خون نمیرود
4 از زخم عشق در بن هر سنگ کشتهایست از خون ما کجاست که جیحون نمیرود؟
1 داشتم از درد جدایی خروش دل چو تو را یافت زبان شد خموش
2 غم نخوردم غایب من حاضر است مژده دل می رسد از لب به گوش
3 گر نرسد بوی تو هر صبحدم تا سحر حشر نیایم به هوش
4 هر که هوای تو به جنت برد ساعد حورا شودش بار دوش
1 پی تدارک تقصیر صبحدم برخیز به بام میکده خورشید زد علم برخیز
2 گر از خمار سحرگاه سرگران شدهای ز می عصا کن و از تکیهگاه غم برخیز
3 جماعتی گهر شب چراغ می طلبند مگر نصیب تو گردد شبی تو هم برخیز
4 قبول زخم طلب خاصه مطیعانست همین که بر تو کشیدند این رقم برخیز
1 به غمزه روز الستم همین معامله بود ابد رسید و نیاسودم این چه مشغله بود
2 نصیب من ز ازل درد بی دوا گردید که بردباری هرکس به قدر حوصله بود
3 ببوی من سبب اجتماع دل ها گشت جنون که باعث آشفتگی سلسله بود
4 به صفحه نقش خط و خال خویشتن نقاش نکو کشید که آیینه در مقابله بود
1 غم گرد فراق دید از دور آویخت دگر به جان رنجور
2 از عشرت ناقص زمانه کوتاه عمل ترم ز مخمور
3 رخساره خوش دلی نه بینم دل شد ز فراق چشم بی نور
4 تقصیر نشد به گریه پنهان در آب نشد دفینه مستور
1 عیشم خوش از آن شعله افروخته باشد نقلم دل ریش و جگر سوخته باشد
2 از محنت لب بستنم آن کس شود آگه کز تیغ جفا چاک دلی دوخته باشد
3 در عرصه گلزار کند ناله ز تنگی مرغی که به کنج قفس آموخته باشد
4 نیکوییی ما در ره بازار خریدند عیبش به متاعیست که نفروخته باشد
1 از خوی کریم تو گنه گشت فراموش شرمنده نماندیم زهی عفو خطاپوش
2 دل راه تو پویید و نهد بر سر و جان پای جان دست تو بوسید و زند بر دل و دین دوش
3 جز بر تو نخوانم که ندرد ورقم بخت جز از تو نپرسم که نتابد فلکم گوش
4 گویا سخن عشق تو شد قوت خردها کاندم که کنم وصف تو در دام فتد هوش
1 منم مرغ اسیری مضطرب از بیم جان خود نه ذوق دانه دارم نی امید آشیان خود
2 دل از امید وصل و بیم هجران کرده ام فارغ نشسته گوشه یی وارسته از سود و زیان خود
3 ز قوت خویش یابم طعم زهر و شکرها گویم کزین نعمت تنم پرورده مغز استخوان خود
4 به باغ روزگار آن خودستا مرغ کهن سالم که خود می سنجم و خود می سرایم داستان خود
1 بخت ما سست و عشق تو فیروز ما همه خوشه چین تو خرمن سوز
2 عشق تو رقعه ساز کسوت ها عقل ما ابله مرقع دوز
3 بر مرقع گل فنا دوزیم بویی از معرفت نبرده هنوز
4 لن ترانی جواب بوالهوس است چند صوم وصال و فصل تموز