1 چرخ پرویز نیست آتش بیز نه ممری درو نه جای گریز
2 شفقش خون مردم دانا افقش ساغری ز خون لبریز
3 هر طرف می برد هراسانم قهر مریخ با بلارک تیز
4 خبرم نیست تا کجا کشدم نتوان کرد از قضا پرهیز
1 ز گردشهای چشمش مستی پیمانه میخیزد گره از ابروان میخیزدش، مستانه میخیزد
2 چو در روز قیامت هرکسی خیزد به سودایی شهید نرگس او از لحد دیوانه میخیزد
3 مهیای فنایم جلوهای در کار میخواهم مهم بر بام تابد آتشم از خانه میخیزد
4 چراغ اهل عشق از کلبه من میشود روشن نشنید ذره گر بر روزنم پروانه میخیزد
1 هوای کوی او آوارهام از خانه میسازد فسون او پدر را از پسر بیگانه میسازد
2 صلاحم عشق شد کفرم یقین انکار ایمانم محبت کعبه ویران میکند بتخانه میسازد
3 قلم در اختیار اوست من چون نقش موهومم گَرَم فرزانه میدارد، گَرَم دیوانه میسازد
4 به ناخن ریشه جان میکنم از هم، خوشا دستی که گاهی چنگ در زلف نگاری شانه میسازد
1 امروز کار و بار جهان را خراب گیر فردا که شنبه است شگون از شراب گیر
2 دریاب سرخوشان چمن را بر هر صبوح شبنم به روی بستر نرگس به خواب گیر
3 از سرو سرفراخته صوت حزین شنو وز شاخ برفروخته مرغ کباب گیر
4 جز مهر دلبری که قوام حیات ازوست تن را نمود دان و روان را سراب گیر
1 دل ها همه به بوی گل آویختست باز عیشی به طرف هر چمن انگیختست باز
2 شوق شراب و شاهدم افتاده در دماغ سودا متاع بر سر هم ریختست باز
3 یادم ز خنده لب معشوق می دهد گل بر جراحتم نمکی بیختست باز
4 دریاب کاین عبیر چه خوش بوی کرده اند در باغ عطرها به هم آمیختست باز
1 به خاطرم گلهای گشت و دوست دشمن شد دو دل چو شیر شکر بود سنگ و آهن شد
2 چو خانه سر کشتست عهد را بنیاد ز هر طرف که نسیمی وزید روزن شد
3 مرنج اگر نشدم مضطرب ز آمدنت چراغ دیده نمی داشت دیر روشن شد
4 در اشتیاق تو چندان صنم صنم گفتم که شرمسار ز خود زاهد و برهمن شد
1 چون ابر بهاری به سرم سایه فکن شد بر هر بر بومم که نظر کرد چمن شد
2 چون شمع که شد رهبر پروانه به آتش دل سوزی او باعث جان بازی من شد
3 می خواست شود قایل نظمم به بلاغت صدپایه به شیب آمد و بر اوج سخن شد
4 بی جام همه می کش و بی باده همه مست از نظم نو آیین مغان رسم کهن شد
1 غمم به عیش درآمیخت عشق رنگ آمیز کنون نه هست غمم کند و نی نشاطم تیز
2 دلم به بام و در یار می رود هر دم تو ای تن به زمین مانده در دلم آویز
3 دلم به غمزه جادووشی در افتادست که با جهانش سر فتنه است و رستاخیز
4 به ذوق آن که دلش مایل وفا گردد لبالب است دهانم ز حرف مهرانگیز
1 تو عیش و ناز مرا از امیدواری پرس ذلیل دوست شو و قدر من ز خواری پرس
2 به ذوق من نرسی زین جراحتی که تو راست نشان لذتم از زخم های کاری پرس
3 ز فکر دوست سر پر غرور را چه خبر ز رند بی سر و پا ذوق دوستداری پرس
4 نگاهداری خود شرط هوشمندان است بیا به زمره مستان و رسم یاری پرس
1 سر برآور بر کله داران قباها تنگ ساز روی بنما عاقل و دیوانه را یک رنگ ساز
2 شاه و درویش از دل و جان آرزومند تواند گر نسازی با پلاس فقر با اورنگ ساز
3 خواست ایزد از دل سخت تو بنماید مثل با خلیل خویش گفتا کعبه را از سنگ ساز
4 ما به کلی بر تو ملک دل مسلم داشتیم حسن را بر تخت بنشان غمزه را سرهنگ ساز