1 شب فغان را به در خلوت او باری بود ناله برچید اگر در دلش آزاری بود
2 شورش و عربده یی در شب آن زلف نبود بخت من بود اگر فتنه بیداری بود
3 خویشتن را به دم سحر بر او می بستم هر سر موی مرا با رخ و قد کاری بود
4 نه غم مدعیان بود نه آشوب ندیم گل بی خار مگو گلشن بی خاری بود
1 تو می رانی و خاطر با تو ذوق گفتگو دارد گدا هنگام مردن پادشاهی آرزو دارد
2 تو شمع بزم هرکس گشته ای صحبت غنیمت دان که این پروانه هم با گوشه یی تاریک خو دارد
3 حرارت از برای گرمیم بسیار می باید دل چون مومم از سختی جدل با سنگ و رو دارد
4 کدامم مجلس و سامان که می خوردن به یاد آرم چراغ تیره یی دارم که مردن آرزو دارد
1 خمش ز لابه که طبعش مشو شست هنوز شکر بخور مکن شعله سر شکست هنوز
2 تحملی که مزاجش به اعتدال آید میان عفو و غضب در کشاکشست هنوز
3 بر آشنایی طفل من اعتمادی نیست فرشته خوست ولی آسمان و شست هنوز
4 شبی به میکده اش برقع از جمال افتاد قرابه آب فشان جام در غشست هنوز
1 نه فوت صحبت این دوستان غمی دارد نه مرگ مردم این عهد ماتمی دارد
2 میان این همه احباب پرده پوشی نیست دریده پرده ترست آن که محرمی دارد
3 به خوش بیانی هم صحبتان ز جای مرو که پر ز نیش بود هرکه مرهمی دارد
4 به هرزه دفتر امید هرکجا مگشا که مبتلای هوا کار درهمی دارد
1 به اختیار تو در باختم ارادت خویش کنون به لطف تو مستغنیم من درویش
2 نمی توان دل یک ذره بی جراحت یافت ز ابروی تو که تیری خطا نکرد از کیش
3 ز صد هزار یکی با تو ره به سر نبریم تو لاابالی و خودرای و ما صلاح اندیش
4 به غمزه گو به تأمل قیامت انگیزد هنوز می چکدش خون خلقی از سر نیش
1 خوشا کز بس هجوم گریه ام در دامن آویزد سر دست نگارینم نگار از گردن آویزد
2 چنان در دست آویزم به دل گرمی و دمسازی که در هنگام جان بازی به دشمن دشمن آویزد
3 نسازد بوی یوسف دیده یعقوب را روشن اگر عشق زلیخایش نه در پیراهن آویزد
4 مقیم کوی تو بی روی تو با بلبلی ماند که صیادش به ماه دی قفس در گلشن آویزد
1 یارب آن سرو که پرورده ای از اشک منش آفت صرصر بیگانه ببر از چمنش
2 خاتم لعل سلیمانی او باز آورد پیش از آن دم که برد آب و صفا اهرمنش
3 عشق شوریدگیم می طلبد می ترسم که پریشان کند این خواب پریشان ز منش
4 شهر برهم خورد ار باد به زلفش گذرد که کمینگاه صد آشوب بود هر شکنش
1 آن را که برد به مسند راز اول در زاریش کند باز
2 بی رنج فرح نیابد از عشق بی سوز طرب ندارد از ساز
3 پروانه نمی رسد به مطلوب تا بال نیفکند ز پرواز
4 تا شیفته بیان خویشی با تو ننهند در میان راز
1 فارغ تر از دل تو ندیدم دلی دگر ایزد تو را سرشته ز آب و گلی دگر
2 گر مرغ سدره را بکشی مایلی که باز در خاک و خون طپیده شود بسملی دگر
3 هر مشکلی که عاجزی ما بیان کند آسان کنی که پیش نهی مشکلی دگر
4 از آب و گل غرض شجر قامت تو بود عالم نداد بهتر ازین حاصلی دگر
1 ای مطرب جان سوخت دلم پرده دگر گیر یا پرده ازین راز به یک مرتبه برگیر
2 راهی به نوا زن که غم عشق درآید گو شورش و مستی و جوانی ره درگیر
3 راهی که به مطلوب قریب است عزیز است تا سر برود، پای ازین مرحله برگیر
4 اسرار خرابات مغان ساده توان یافت هان ای بط می بلبله پرداخته تر گیر