1 پرده برداشته ام از غم پنهانی چند به زیان می رود امروز گریبانی چند
2 زان ضعیفان که وفا داشت درین شهر اسیر قفسی چند بجا مانده و زندانی چند
3 سر و سامان سخن کردن این جمعم نیست پهلوی من بنشانید پریشانی چند
4 بس خرابیم ز یکدیگرمان نشناسند مانده ایم از ده غارت زده ویرانی چند
1 گر به دل خلوت نداری از جهانبانی گریز ور مسلط نیستی بر خود زسلطانی گریز
2 فتنه دیو و پری را سر به جانت داده اند اسم اعظم گر ندانی از سلیمانی گریز
3 بر نصیب دیگران باید نشستن بی نصیب حسن حورا گر زند راهت ز رضوانی گریز
4 لحن خواهد شد شهیق و راح خواهد شد حمیم لحن داودی گذار از راح ریحانی گریز
1 رشکی به من گهی ز ادای سخن رسد صد جایگه مقام کند، تا به من رسد
2 من بر در از تجلی آن نور ساختم پروانه چون به عرصه آن انجمن رسد
3 در راه تو شمال و صبا در ترددند تا بو که را دهی که به بیت الحزن رسد
4 گر زیر گلبنی قفسم را نمی نهی جایی بنه که ناله به گوش چمن رسد
1 هر سر شاخ درین باغ هوایی دارد هر گلی رنگی و هر مرغ نوایی دارد
2 یک شکر کام امیدم همه شیرین کرده ست نزد خود هر مگسی فر همایی دارد
3 برهمن هم ز در بتکده محروم نشد در هر خانه زنی خانه جدایی دارد
4 حسن هر جلوه که از جای دلت را ببرد از پیش گر بروی راه به جایی دارد
1 بگو به دیر خرابات السلام و مترس به جام و مغبچه در باز ننگ و نام و مترس
2 حضور وقت در آمیزش محبانست کمرگشای و لبالب بنوش جام و مترس
3 رمیدگی حریف از حجاب هشیاریست به مستی افت و درانداز حرف کام و مترس
4 به دست دامن توفیق دیر می آید گهی که دست دهد کار کن تمام و مترس
1 نه ز جهدم به کف بخت عنان میآید نه به زورم زه دولت به کمان میآید
2 نه مرا بازوی قایم نه مرا دیده راست همه بیقصد خدنگم به نشان میآید
3 تو که آسودهدلی از نفسم سود مخواه من که شوریدهام آتش به زبان میآید
4 سخن مردم دیوانه حقیقت دارد در عبارت به اشارات نهان میآید
1 هر که از درگه تو گردد باز همه درها برو کنند فراز
2 ایمن از بیم بی نیازی تو نتوان دید سوی تو به نیاز
3 چشم شاهدپرست چون بندم به حقیقت رسیده ام ز مجاز
4 در پس پرده حسن رازی داشت روی تو در میان نهاد آن راز
1 دیده ام نیم نگاهی که به دیدن نرسد صف آهوش به دنباله کشیدن نرسد
2 سوی وحشت زدگان بس به سیاست نگرد کار بسمل ز نگاهش به طپیدن نرسد
3 هیچ گه ذوق کلامش به رگ جان نخلد که ز رگ تا به رگم شهد چشیدن نرسد
4 طره بر باد فشان، عشوه به گلزار فروش در چمن سرو چمانش به چمیدن نرسد
1 تو درنیافته ای لذت وفا هرگز دلت به مهر نگردیده آشنا هرگز
2 همه فرایض جور و جفا به جای آری نمی شود ز تو بدعهدی قضا هرگز
3 به هر بلا که کنی مبتلا ملاطفتست که چاشنی ندهد عشق بی بلا هرگز
4 خلل پذیر نگردد به هیچ عصیان عشق که این چراغ نمی میرد از هوا هرگز
1 در بغل مصحف و سجاده تقوا بر دوش برد از مدرسه ام مغبچه باده فروش
2 در نماز از صف اصحاب برونم آورد بر زبان نیت و تکبیر مؤذن در گوش
3 هم در احرام ز سوداش به سر مانده دو دست هم به نیت ز تماشاش زبان گشته خموش
4 هر دو از زمره اسلام روان گردیدیم او به من عشوه کنان من ز پیش طعنه نیوش