1 دچار هرکه شوی جز سراغ یار مگیر سپند بر سر آتش شو و قرار مگیر
2 چو وعده دررسد، او خود به یاد می آرد به ذوق خویش سر راه انتظار مگیر
3 ز آب و دانه همه وحشیان برآمده اند سر شکار نداری پی شکار مگیر
4 تو آن درخت نیی کز تو بر توان خوردن پی نظاره خوشی، گل فشان و بار مگیر
1 عنان دل ز خودرایی به فریادم نگه دارد بنالم کاندر آن دل ناله مظلوم ره دارد
2 دل دیوانه ام را گنج در ویرانه افتادست گدایی عشق بازی با جمال پادشه دارد
3 چو گوید کفر مجذوبی به استغفار حاجت نیست کسی کز عشق گمره شد چه پروای گنه دارد
4 مرا گر هست کبری در دماغ از کبریای اوست حباب از جوش دریا باد نخوت در کله دارد
1 خونم ار بر خاک ریزی نقض پیمان کی شود خاکم ار زین در برون ریزی پریشان کی شود
2 گرمی اهل محبت از دم گرم منست ناله ام تا نشنود بلبل غزلخوان کی شود
3 شوربختی را چه سازم چاره نتوان ساختن چون نمک بر ریش آید در نمکدان کی شود
4 بازوی ما دلخراشان را کمندی لازم است هرچه دست ما رسد در وی گریبان کی شود
1 چشمش به راهی می رود مژگان نمناکش نگر در سینه دارد آتشی پیراهن چاکش نگر
2 دامی که زلف انداخته در گردن سیمینش بین خونی که مژگان ریخته بر دامن پاکش نگر
3 شرم از میان برخاسته مهر از دهان برداشته گفتار بی ترسش ببین رفتار بی باکش نگر
4 قصد فریبی می کند، سوی غزالی می چمد آن چشم آهوگیر را باز زلف پیچانش نگر
1 گلزار به شهر آمد و بازار چمن شد گوش همه کس محو غزل خوانی من شد
2 تا جیب گشادم که از آن نام برآرم دیدم که صبا قاصد صد بیت حزن شد
3 هر دخل که می خواست کند دشمن حاسد آمد به زبانش ز دل و مهر دهن شد
4 از ظلمت شب مرغ خروشان نشد امشب هرچند که در بند پر و بال زدن شد
1 ما به دل شادیم از باغ و بهار ما مپرس در جهان عشق زادیم از دیار ما مپرس
2 دوش در یک بزم با او تا سحر می خورده ایم نرگس مخمور او بین وز خمار ما مپرس
3 هر شکایت بود از فرقت به خلوت گفته شد از تلافی های بخت حق گذار ما مپرس
4 وقت ما آیینه رخساره معشوق ماست حسن روی او نگر از روزگار ما مپرس
1 خسته را فاتحه ای از لب خندان تو بس تشنه را مژده ای از چشمه حیوان تو بس
2 بهر در شور شر افتادن سودازدگان هر سحر شورشی از زلف پریشان تو بس
3 ما ننالیم که حسن تو به ما کام نداد دست حسن تو ازین ظلم به دامان تو بس
4 شاهد دولت ما بی سر و سامانی چند این که فیروز نرفتیم ز میدان تو بس
1 شورش عشق از دل شیدا مپرس حال ما می بین و کار ما مپرس
2 عشق بازی چیست؟ جهد بی مراد راه عنقا پوی و از عنقا مپرس
3 اهل حیرت را خبر از وصل نیست غرقه را از گوهر دریا مپرس
4 عشق آزادت به تعلیمی کند مصلحت از عقل کارافزا مپرس
1 هردم از زلف تو دارم کافرستانی دگر دم به دم نو می کنم از رویت ایمانی دگر
2 یا تویی یا حسن رخسار تو را دزدیده است چون تویی گر سر برآرد، از گریبانی دگر
3 چاشنی کنج آن لب از مذاقم کی رود گر بگردانم زبان را در نمکدانی دگر
4 نیست هم دعوی حریفی، حسن تنها هر زمان رخش می تازد ز میدانی به میدانی دگر
1 تو کودکی به بزرگان زبان درازی بس به صید شیردلان قصد شاهبازی بس
2 برای قبله اسلام کعبه ساخته اند نیاز خاک سر کوی خانه سازی بس
3 ز شهر گرد به یک تاختن برآوردی ز رخش جور فرود آی تاکتازی بس
4 تو خوب رو به هر آلایشی قبول دلی مساز جامه نمازی، رخ نمازی بس