1 ساقی قدح نداد و سفال سبو نبود چندان که جرعه ای به چشم آب رو نبود
2 می خواست بوسه رخت اقامت بگسترد از فرش جبهه راه بر آن خاک کو نبود
3 دندان زد هزار نگاه گرسنه بود لعل لبش که باده به آن رنگ و بو نبود
4 در باخت دل به عشق مقمر هر آن چه داشت هرگز قمارخانه به این رفت و رو نبود
1 چشم زخم خلق را با حسن روزافزون چه کار هر که را زلف و رخ اعجازست با افسون چه کار
2 از عتاب و لطف می نالند مشتاقان دوست بلبلان را با نوا کارست با مضمون چه کار
3 در عجایب های طور عشق حکمت ها گم است عقل را با مصلحت اندیشی مجنون چه کار
4 کار ما با گردش طاس است و نقش کعبتین با حساب انجم و کج بازی گردون چه کار
1 افلاک فتنه زاده به دامان روزگار برکرده سر بلا ز گریبان روزگار
2 سیب ذقن مگوی بگو گوی آفتاب زلفش ربوده از خم چوگان روزگار
3 گاهی که عقل بر سر جمعیت آمده عشقش به هم زده سر و سامان روزگار
4 دل چون شناوری که عزیزش ز کف ربود خود را فگنده بر سر طوفان روزگار
1 ای صبا از گل عطار نشانی به من آر وز گلستان نشابور خزانی به من آر
2 خط ترخانی جاوید به عالم ندهند بگذر از عالم و منشور امانی به من آر
3 فرصتم نیست که از سنگ قضا سر خارم گر امانی نبود تاب و توانی به من آر
4 تیرباران ستم از پی هم چند رسد؟ ناوکی میکشم از سینه کمانی به من آر
1 یک باره در وفا برآور وین قهر قدیم را سر آور
2 یا محرم کعبه صفا کن یا بر سر کوی بتگر آور
3 گر نقش بدیم خامه سر کن ور سطر کجیم مسطر آور
4 پیراهن گل هزار رنگست رنگیش هم از وفا برآور
1 به امید توام خرسند ازین پس نخواهم گشت حاجتمند ازین پس
2 به بهتان گناهم سوخت دشمن به عصیانم نمی سوزند ازین پس
3 اگر در دل ملالی یابم از تو نخواهم تن به ناخن کند ازین پس
4 دلم از خانمان برکنده عشقت ندارم مهر بر فرزند ازین پس
1 مرد بی حوصله مردانه نگردد هرگز خوف گرد دل دیوانه نگردد هرگز
2 عشق تا هست گرفتاری خاطر برجاست بی تعلق دل دیوانه نگردد هرگز
3 قوت بلبل ز ریاح گل سیراب شود که ز مستی ز پی دانه نگردد هرگز
4 قابل فیض بجز نیک سرشتان نشوند خاک گل ناشده پیمانه نگردد هرگز
1 گهی که وقت علاج دماغ من باشد نسیم در یمن و نافه در ختن باشد
2 مقیدم به بت خود چنان که می خواهم نه بت پرست، نه بت گر، نه بت شکن باشد
3 ز طور عشق همه کار عقل دیگر شد چو آصفی که سلیمانش اهرمن باشد
4 مشو به خویش مقید که مرغ زیرک را خطرگهی است که مشغول خویشتن باشد
1 فلک مزدور ایمای تو باشد نوازد هر که را رای تو باشد
2 به دل تنگی کنم دل خوش همیشه که تنها جای غم های تو باشد
3 نیازارم ز خود هرگز دلی را که می ترسم درو جای تو باشد
4 شود مجروح مغز استخوانم سر خاری چو در پای تو باشد
1 دل کز تو شد بریده کم از سنگ و رو نبود پیوند روح بود به تو انس و خو نبود
2 مهر تو ناگهان به سر آمد سبب نداشت هجر تو اتفاق فتاد آرزو نبود
3 ناسازی نزاکت طالع سبو شکست با آن که در دم آن قدر اندر سبو نبود
4 چشم و دماغ مردم عاقل گرفته بود یا خود گل جنون مرا رنگ و بو نبود