1 ناوک غم جان شکافد سینه گر جوشن شود عشق مغناطیس گردد دل اگر آهن شود
2 سینه پرحسرتی دارم که از اندوه او تا به نزدیک لب آرم خنده را، شیون شود
3 بیش شد سرگشتگی چندان که پایم پیش شد سر به تاریکی نهادم تا رهی روشن شود
4 یک توجه از تو در کارست و یک عالم مراد غم ندارم گر اجابت با دعا دشمن شود
1 گشود ابر بغل بر چمن سپاس سپاس ز زیر پرده برآمد عروس خوش انفاس
2 کنار دشت و چمن شد پر از کرامت ابر هزار شکر که عالم برآمد از افلاس
3 کنون چو مهره طاسست پر نگار زمین پریر اگرچه چمن بود ساده چون ته طاس
4 سحاب غوطه به دریا همی زند هر دم تفرجیست که زاهد فتاده در وسواس
1 هرکجا ساخت غمی دایره مسمار شدم هر کجا نقطه شد انده خط پرگار شدم
2 بوی یار من ازین سست وفا می آید گلم از دست بگیرید که از کار شدم
3 بس کزو شد برم آسوده، دو دستم در خواب همچنان زیر سرش بود که بیدار شدم
4 دل دیوانه من قابل زنجیر بود به شکنج سر زلف از چه سزاوار شدم
1 به لغزش دست از دلدار مگسل گر افتد زلتی از کار مگسل
2 به نقصانی که یابد خرقه سهل است به رفتن خرقه از هر خار مگسل
3 در میخانه آخر می گشایند تو رفت و آمد از خمار مگسل
4 قباسبزان قریب چشمه سارند چو ابر از دامن کهسار مگسل
1 همیشه خنده شادی به آن لبان مخصوص فریب حسن به اقبال جاودان مخصوص
2 در تو قبله امیدهای روحانی سر نیاز به آن خاک آستان مخصوص
3 شکایت تو چو فکرم ز مغز بیگانه محبت تو چو مغزم به استخوان مخصوص
4 غمی فتاده که با طایران وحشی دل نمی شویم به هم در یک آشیان مخصوص
1 صبح اول کرده عشقت عشوهای در کار عشق مشتری آورده با خود جنسی از بازار عشق
2 تا شود ممتاز فهم عارف و عامی ز هم عشق هرسو در لباسی میکند انکار عشق
3 زان سوی بازار خوش بوی عبیری میرسد عطرها با یکدگر آمیخته عطار عشق
4 عاشقان را هر نفس صبح و بهاری دیگر است باد نوروزی وزد پیوسته بر گلزار عشق
1 راز دیرینه ز رخ پرده برانداخت دریغ حال ما شهره به انشای غزل ساخت دریغ
2 عشق از آن روز که آتش به نیستانم زد به پیامیم دل سوخته ننواخت دریغ
3 جوهر بینش من در ته زنگار بماند آن که آیینه من ساخت نپرداخت دریغ
4 کیمیاگر که مس جمله ازو زر گردید قلب ما را نزد اکسیر چو بگداخت، دریغ
1 گهی بر فرش سنبل، گاه بر روی گیا افتم نسیم ناتوانم تا کجا خیزم کجا افتم
2 نی کلکم ز حسن روی گل، منقار بلبل شد مباد از طرف گلشن دور افتم کز نوا افتم
3 به هر بانگ سرودی خاطرم آشفته می گردد گلم گویی، که از آمد شد باد صبا افتم
4 حدیث دام زلفی می کنم، دزدیده دزدیده دلم را خار خاری هست ترسم در بلا افتم
1 هنوز عارف و عامی نداشتند نزاع که لای باده مقررر شد از برای صداع
2 مرید و مرشد و خادم تمام می دانند که رند صومعه می می خورد به چنگ و سماع
3 غریب و عاشق و مستم خدا نگهدارد ز شر شحنه غدار و مفتی طماع
4 اگر طبیب ترش روی دیر می میرد چه غم ز تلخی صبر است چون بود نفاع
1 درود پاک تو بر ریش باصفا واعظ که ره ز قول تو دور است تا خدا واعظ
2 تو از عذاب خدا ما ز مغفرت گوییم نگاه کن تو کجایی و ما کجا واعظ
3 نفس ز دوری و بیگانگی زنی هر دم مگر دل تو به حق نیست آشنا واعظ
4 شد از وعید تو پرگوش ما چه می گویی اگر به حشر بریم از تو ماجرا واعظ