1 نقش دیبا چنان کشید فرنگ که ز من برد دانش و فرهنگ
2 کفر از عشق از ایمان چیست این فتنه ها و این نیرنگ
3 زمزمم سوخته است گو هندو مشت خاکسترم فشان بر گنگ
4 وه که بر ما نوشته باده فروش باده را سنگ و جام را پا سنگ
1 حریف خود شو و یا خود برآر آز خلوت خاص چو سرو باش که هست از هوای خود رقاص
2 نشان نداده گرانمایه تر ز تو گهری از آن زمان که به این بحر می رود غواص
3 به جرم یک نظر ناگهان که افکندم مکش که مفتی دین بر خطا نکرد قصاص
4 نکرده ام نظر التفات بر عملی ز بیم آن که مشوش نگرددم اخلاص
1 بر کس نمانده سنگم زد و چشم شوخ و شنگش سخنم گران به طبعش خردم سبک به سنگش
2 نظرم درو معطل خبرم درو مأول نه تصورش به شکلش نه حکایتش به رنگش
3 به کرشمه های ابرو خبرم دهد وگرنه سخنش به حیله یابد اثر از دهان تنگش
4 چو به خانه دیر ماند همه اهل شهر کورش چو به کوچه زود آید همه خلق کوی لنگش
1 لب ساقی روان ها، دل چشمه حقایق لفظ آفتاب روشن، معنیش صبح صادق
2 از سخت گیری تو، مرتد شود مسلمان وز راست گویی تو مؤمن شود منافق
3 چاه ذقن به خوبی معراج ماه کنعان گیسو کلام ملهم، رخسار حق ناطق
4 بی جذبه دلیلی از خود نمی توان رست کاریست با صعوبت عقلی است ناموافق
1 کرشمه تو برد از قمارخانه حریف خورد ز دست تو تایب شراب بی تکلیف
2 رفیق کعبه و هم مشرب خراباتی به نام و ننگ نبینی زهی حریف لطیف
3 ز عشق روی تو در هیچ باغ و مصطبه نیست که مطربی نکند صوت تازه ای تصنیف
4 جفات می کشم و با تو برنمی آیم نهاده بار گران عشق پیش مور ضعیف
1 کند همیشه به دل چشم روسیاه نزاع گدای گرسنه دارد به پادشاه نزاع
2 چو روز حشر نقاب از جمال برداری کند به چشم پراکنده بین نگاه نزاع
3 ز خلق و رای رخت پست طالعم چه کنم نمی توان به فلک کرد و مهر و ماه نزاع
4 ضعیف افکن و مسکین کشند چشمانت کنند مردم بدخو به بی گناه نزاع
1 کی بود شفقت دل سوی اسیران کشدش ناله ای کار کند تا در زندان کشدش
2 سایه بر حسن گل و سرو چمن نندازد بو که نالیدن مرغان به گلستان کشدش
3 چشم ما رفت و سیه خانه سوی صحرا زد بخت سازد که غزالی به بیابان کشدش
4 می ما دید و مسلمانی ما نپسندید زین می ار گبر چشد دل سوی ایمان کشدش
1 سوخت چون شمع پای تا بسرم شد تنم جمله مایه نظرم
2 در صبحم به روی نگشایند بر شبم خنده می زند سحرم
3 من که بر گلبن آشیان دارم چه غم است از فنای بال و پرم
4 پشت غمدیدگان به من گرم است غم به پیشم سنان و من سپرم
1 نیم ز کعبه به می خوردن مجاز خجل به پیش باده فروشم ز کشف راز خجل
2 ز روی مستی اگر پرده ای درم سهل است به پای خم سحری برده ام نیاز خجل
3 گذار بی خود مستم که گر به هوش آیم شود فرشته ز پرهیز و احتراز خجل
4 نه پیش مشرب ساقی ملولم از توبه نه در طریقت رندانم از نماز خجل
1 هرجا که بود روز خوش و روزگار خوش آمد به این دیار که باد این دیار خوش
2 هر جنس خوش که ابر و زمین صرفه کرده بود شد صرف این بهار که باد این بهار خوش
3 دارم درین دیار مغان شیوه دلبری بی خود خوش و میانه خوش و هوشیار خوش
4 چون پیک نوبهار درآید به بوستان از در درآید و کشمکش در کنار خوش