زین غم نه گریه آید و از نظیری نیشابوری غزل 430
1. زین غم نه گریه آید و نی ناله برکشم
سخت است حال مشکل اگر تا سحر کشم
...
1. زین غم نه گریه آید و نی ناله برکشم
سخت است حال مشکل اگر تا سحر کشم
...
1. چند در دل آرزو را خاک غم بر سر کنم
آتشی را تا به کی در زیر خاکستر کنم
...
1. شب در بتخانه ای را با دو چشم تر زدم
کعبه در لبیک آمد حلقه تا بر در زدم
...
1. به تمنای غلط بر همه کس میر شدیم
بدر از خانه نرفتیم و جهانگیر شدیم
...
1. نه مقامی که در آن زاد سفر تازه کنیم
نه غباری که از آن سرمه نظر تازه کنیم
...
1. جز نسخه احوال کسان پیش ندارم
هرگز نظری بر ورق خویش ندارم
...
1. غساله شوی ته کاسه و ایاغ شدم
بتر ز پنبه رنگین روی داغ شدم
...
1. بی روی تو پروانه ای امشب به چراغم
خود را به چنان بی خودیی سوخت که داغم
...
1. ز جا نتوانم از کم نشئگی چالاک برخیزم
به هر سو چنگ محکم سازم و چون تاک برخیزم
...
1. شب نه تشویش صبا نی شور بلبل داشتم
خلوتی تا صبحدم با سنبل و گل داشتم
...
1. خود را کباب ازین دل خودکام کردهام
این پارهآتشیست دلش نام کردهام
...