تو کودکی به بزرگان از نظیری نیشابوری غزل 322
1. تو کودکی به بزرگان زبان درازی بس
به صید شیردلان قصد شاهبازی بس
...
1. تو کودکی به بزرگان زبان درازی بس
به صید شیردلان قصد شاهبازی بس
...
1. به اختیار تو در باختم ارادت خویش
کنون به لطف تو مستغنیم من درویش
...
1. دهر پرفتنه و شورست ز چشم سیهش
داری از چشم بد خلق خدایا نگهش
...
1. یارب آن سرو که پرورده ای از اشک منش
آفت صرصر بیگانه ببر از چمنش
...
1. در بغل مصحف و سجاده تقوا بر دوش
برد از مدرسه ام مغبچه باده فروش
...
1. از خوی کریم تو گنه گشت فراموش
شرمنده نماندیم زهی عفو خطاپوش
...
1. بزم خالی می شود مطرب خموش
ساقیا جامی بده جامی بنوش
...
1. داشتم از درد جدایی خروش
دل چو تو را یافت زبان شد خموش
...
1. غیرتم بانگ زد که: دور او باش
عشقم آهسته گفت: باش و مباش
...
1. حیاتی در گذر دارم چه پرسی بود و نابودش
متاع روی در نقصان چه سامان آید از سودش
...
1. از فراق یار ناخشنود خویش
روی در نابود بینم بود خویش
...
1. هرجا که بود روز خوش و روزگار خوش
آمد به این دیار که باد این دیار خوش
...