1 درد دل را می کنم با صبر پیوندی دگر بر طبیب خود تغافل می زنم چندی دگر
2 اعتمادی نیست بر عهدیی که نقصانی ندید هست در پیمان گسستن مهر پیوندی دگر
3 گرچه می دانم قسم خوردن به جانت خوب نیست هم به جان تو که یادم نیست سوگندی دگر
4 پای تا سر دیده ام از شوق رخسارت که هست هر سرشکم بی تو چشم آرزومندی دگر
1 نه هر مغزی که بوید نکهت از مصر و یمن گیرد مشام تیز باید تا نصیب از پیرهن گیرد
2 شمیمی گرنه تر دارد دماغ پیر کنعان را پسر گم کرده ای چون انس با بیت الحزن گیرد
3 ورق از کس چه می خواهی سبق از کس چه می گیری ز دل جوهر چه می جویی که فیض از خویشتن گیرد
4 دمی نقاش از نیرنگی صورت نیاساید فریب نقش شیرین دل ز دست کوهکن گیرد
1 نگاهت چشم جادو برنتابد فریب خال هندو برنتابد
2 چو گل از تابشی برمی فروزی مزاجت گرمی خو برنتابد
3 تعالی الله از آن لطف بناگوش که بر تابیدن رو برنتابد
4 چنان در دوستی توسن عنانی که رخش طاقتت مو برنتابد
1 ای که نامه می نویسی سوی من فرمان نویس خدمتی کز دست می آید مرا بر جان نویس
2 دوستان تا نامه واکردن پریشان می شوند لطف فرما هرکسی را نام بر عنوان نویس
3 چند عرض آبرومندی به نام کشوری در سر نامه نمی گنجیم بر پایان نویس
4 گرد جور خویش و پیمان درست ما بگرد هرکجا در جور نقصی هست بر پیمان نویس
1 آمد سحر که دیر و حرم رفت و رو کنند تا بازم از نصیب چه خون در سبو کنند
2 ما قابل نشاط و شکرخنده نیستیم تا شهد خوشگوار که را در گلو کنند
3 آنان که تنگ ظرفی ما را شنیده اند می بهر آزمایش ما جستجو کنند
4 آلودگی به گریه ز دامان نمی رود دلق مرا به سیل مگر شست و شو کنند
1 نشست اختر پروین ز پرنیان برخیز غبار کاهکشان رفت میکشان برخیز
2 ز مطرب ار نخلد گوش ابروان برتاب ز ساقی ار نچمد جام سرگران برخیز
3 مبارک است سحر روی دوستان دیدن به روی چنگ و صراحی و گلستان برخیز
4 چو شاخ گل پی عشرت پیاله برکف گیر ز رشک کار تو گو رنگ از ارغوان برخیز
1 جام گیر اختر افتاده بر افلاک انداز روح شو عاریت خاک سوی خاک انداز
2 دعوی عقل جز از عشق مشخص نشود بحث کج را به در داور بی باک انداز
3 با چنین دیده آلوده تو را نتوان دید دیده از خود ده و بر خود نظر پاک انداز
4 نقش موهوم مرا از دل من پاک بروب بر در از خلوت خود ریزه خاشاک انداز
1 ز بیداد تو حرف مهر را نام و نشان گم شد کتاب حسن را جزو محبت از میان گم شد
2 ز جوش بوالهوس گرد دلت عاشق نمی گردد طفیلی جمع شد چندان که جای میهمان گم شد
3 سحر بیتی مغنی می سرود از تو به یاد آمد چنان شوری برآوردم که وقت دوستان گم شد
4 به نالش خواستم جا در دلت، افتادم از چشمت گدا آمد که صدر قرب یابد، آستان گم شد
1 دارم دلی ز طایر وحشی رمیده تر هرچند دورتر ز کسان آرمیده تر
2 تا آن خدنگ قامت از آغوش من برفت پشتم شکسته تر شد و قدم خمیده تر
3 خونی که حکم بود بریزد خطا نشد چندان که داشت دامن عصمت کشیده تر
4 آن جا که شحنه تو به درگاه می برد شاهد ز عاشقست گریبان دریده تر
1 ذوق وجدان و نظر خالص شد و خامم هنوز صاف شد می ها ولی من دردی آشامم هنوز
2 گوش و لب بر مژده دیدار و قاصد در سفر خانه پر شادی و در راهست پیغامم هنوز
3 برنمی آید هلال عیدم از ابر امید عمر رفت و همچو طفلان بر سر بامم هنوز
4 روز مولودم فلک محضر به فرزندی نوشت بس که خوارم از پدر نشنیده کس نامم هنوز