1 جدا ز گوشۀ چشم تو گوشۀ نگزیدم که با خیال تو هر ساعتش بخون نکشیدم
2 بتار طرۀ موئی شکست بال امیدم سزای من که شب تیره ز آشیانه پریدم
3 از آن اشاره ابرو و خندۀ لب شیرین بسان مرغ شکاری میان بیم و امیدم
4 شنیدمی که تو دشمن تو از و دوست گدازی هزار شکر که دیدم بچشم آنچه شنیدم
1 آن تار زلف بر دل و آنشانه کردنت ترسم که خون خلق بریزد بگردنت
1 با همه شعلۀ آهی که شب از سینه بر آرم راست بر طرۀ شبرنگ تو ماند شب تارم
1 نه تیر رفته بسوی کمان فراز آید نه روزگار جوانی که رفت باز آید
2 نعیم روز جوانی مده بدست هوا که شمع شب ز هوا زود در گداز آید
1 کافر عشقم و سودای بتانم دین است زاهد از حق مگذر دینی اگر هست این است
2 روز نوروز خط سبز و لب نوشین است مژده ایدل که بهار آمد و فروردین است
3 بتمنای طبیبی که ببالین آمد شب و روزم سر سودا زده بر بالین است
1 دانم بمقصد چیستی ای آهوی ختا از شیوۀ رمیدن و باز آرمیدنت
1 المنه الله که می وصل بجام است کار من و ساقی همه بر وفق مرام است
2 در حرمت می زاهد اگر پخته خیالی ایدردکشان عیب مگیرید که خام است
1 تعلیم او نکرد معلم حدیث عشق ایکاشکی که من شدمی ترجمان دوست
1 طاقتم نیست دلا بار غم هجران را همره قافله کن روز وداعش جان را
2 قرص خور گر بخم زلف کشیدی چه عجب اینچنین گوی بیایست چنین چوگان را
1 نقش وصل توام از ششدرغم ره نگشود چکنم کار من دلشده وارون افتاد
2 ایکه تیر مژه بر سینه زدی نیر را با حذر باش که بر کشور دل خون افتاد