ندیدم در وطن روی از نیر تبریزی سایر اشعار 37
1. ندیدم در وطن روی نشاط آخر سفر کردم
بحمدالله دری جُستم چو خود را دربهدر کردم
1. ندیدم در وطن روی نشاط آخر سفر کردم
بحمدالله دری جُستم چو خود را دربهدر کردم
1. هر شب از یاد خطت از جگر سوختگان
دود آه است که بر دور قمر میگذرد
1. زیبانگار من دل ما را که بردهای
دست کدام ترک ستمگر سپردهای
1. بیدلان جمله پشیمان که چرا داد دل از کف
من دلداده پشیمان که چرا دیر ببردی
1. ایصبا نکهت آنزلفت پریشان بمن آر
ببر از مجمع عشاق پریشانی را
1. آن تار زلف بر دل و آنشانه کردنت
ترسم که خون خلق بریزد بگردنت
1. حالی نداد روی ز درس ادب مرا
بر جرعه ریز ساقی آب طرب مرا
1. در خواب به کف داشتم این طرهٔ پرتاب
ای کاش که بیدار نمیگشتم از این خواب
1. تا سر زلف تو در دست نسیم سحر است
راز سربستۀ ما در همه عالم سمر است
1. دل که آزاد ز زنجیر بلا و محن است
تار زلف تو و را رشتۀ جانست و تن است
1. تعلیم او نکرد معلم حدیث عشق
ایکاشکی که من شدمی ترجمان دوست
1. همقطاران رفت ما ماندیم خاک کوی دوست
دیگران را کعبه مقصد بود ما را روی دوست