1 ای برازنده به بالای تو تشریف خدائی به چه نامیت بخوانم نه خدائی نه جدائی
2 توئی آن جوهر لاهوت که از قدس تجرد بیهمه جائی و با این همه اندر همه جائی
1 ور بگویم قصه عامی فهم نیست رمز فهمی در خور هر وهم نیست
1 ز خیرات حسان آمد یقینم که در روی زمین قحط الرجال است
2 و گرنه با وجود شیر مردان چه جای ذکر ربات الحجال است
1 نی بدل تاب نهفتن دارمش نی به پیش غیر گفتن یارمش
1 دلم از یاد هجر دوست خون است ندانم حال مهجوران که چون است
1 در خواب به کف داشتم این طرهٔ پرتاب ای کاش که بیدار نمیگشتم از این خواب
2 آن طرّهٔ مشکین تو با سنبل عطشان وان لعل میْآگین تو با غنچهٔ سیراب
3 از سنبل عطشان تو سیراب دل از خون وز غنچهٔ سیراب تو عطشان لب احباب
4 آبم از سر برگذشت ای ساربان محمل بدار ترسم از اشکم فروماند شتر را پی در آب
1 مرا تنگست در دل منزل دوست همی ترسم بتنگ آید دل دوست
1 بیا ساقی ای محرم راز من حریف کهن عهد دمساز من
2 از آن آتشین بادۀ لعل گون که از رشگ سازد دل لعل خون
3 بمن ده که از خود خلاصم دهد گذر بر سر بزم خاصم دهد
4 بیا ساقی ای مرهم درد من وفاگستر و ناز پرورد من
1 گفتم رقم کنم بتو حال دل خراب ترسم روم بخاک بدل حسرت جواب
1 گر نیست مه رخت ز چه رو از شکنج زلف هر شامگه بشکل دگر سر برآورد
2 زآه من دل آنسنگدل به تنگ آمد دلا بنال که این تیر هم بسنگ آمد