1 بسکه در صورت زیبای تو حیران بودم غافل از شیوۀ بدعهدی خوبان بودم
1 چشمت چو تیر غمزه گشاد از کمان دهد از زنده جان ستاند و بر مرده جان دهد
1 گفتم هوای زلف تو از سر بدر کنم ترسم کم عمر در سر اینکار سر کنم
2 از قیل و قال مدرسه نگشود کار دل رفتم بخانقاه که فکر ذکر کنم
3 بگرفت دل ز صحبت ابنای روزگار خرّم دمی که راه خرابات سرکنم
4 خوش بود دل ز ذوق وصالت ولی چه سود مهلت نداد هجر که شب را سحر کنم
1 دل که آزاد ز زنجیر بلا و محن است تار زلف تو و را رشتۀ جانست و تن است
2 بسر زلف تو سوگند که پیمان تو من نشکنم گر چه سر زلف تو پیمان شکنست
3 دل خریدار دو ابروی کجت شد آری مشتری میل سوی قوس کند کش وطنست
4 مهلتی دردهم ایهجر زمانی که مرا رازها با لب آنخسرو شیرین دهن است
1 ندیدم در وطن روی نشاط آخر سفر کردم بحمدالله دری جُستم چو خود را دربهدر کردم
2 غبار کعبهٔ مقصود تا کحلالبصر کردم سراسر روی جانان بود بر هرسو نظر کردم
3 ز اکسیر غمی شد زرد رخسارم بحمدالله که تعمیر خرابیهای خود با خشت زر کردم
4 دم مار است با زلف سیاه ای دل مکن بازی علی الله اختیار خویش داری من خبر کردم
1 هوای زلف تو تا جا گرفته در دل من بجز خیال پریشان نبوده حاصل من
2 ز حیرت تو نماند مرا محال جواب اگر بحشر رود پرسشی ز قاتل من
3 خیال روی توام آرزوست شب در خواب بفکر دور فتاده است رأی باطل من
4 بهر طرف که نظر میکنم بدیدۀ شوق بجز خیال رخت نیست در مقابل من
1 خراب بادهام وز چشم ساقی چشم آن دارم که از دوری سبکروحم به یک رطل گران دارد
1 آمد آهسته شب به بستر من دلبری کافت دل و دین است
2 گفتمش کیست که هان که در شب تار اینچنین شب روی نه آئین است
3 اسم شب ده و گرنه دزد دلی نک گواهت کمند پرچین است
4 کوی غبغب نهاد بر لب من گفت بر گوش من که ماچین است
1 در حیرتم از شوخی آنچشم سیه مست صد تیر بهم دوزد و گوید که خطا رفت
1 گر مرا راه گدائی بسر کوی تو بود تا ابد دست من و حلقۀ گیسوی تو بود
2 سر دروئی مکن ایدوست که از فتنۀ عشق پشت گرمی من ار بود بپهلوی تو بود