1 رهم نمیدهد اغیار بر سر کویش که کام دل بنگاهی ستانم از رویش
2 هزار جان و دلم دادی ایدریغ خدای که بستمی دل و جانی بهر سر مویش
1 دل چو بر عهد تو ای خسرو خوبان ستم رشتۀ الفت شیرین دهنان بگسستم
1 ز هجر از پیش یار افغان نمیکردم چه میکردم غم دل شکوه با جانان نمیکردم چه میکردم
2 اگر مردانه نقد جان خلاف رأی این و آن فدای آن شه خوبان نمیکردم چه میکردم
1 پی تیر نگاهی چند گیرم دامنت زخمی که آفتهاست در تأخیر و جان بر مرگ مستعجل
2 خدا را ای خدنگ غمزه تعجیلی که میترسم کند صید دگر صیاد را از صید من غافل
1 هزار شانه بزلف نگار خویش کشیدم ز ازدحام دل خویش درمیانه ندیدم
2 کسان که دل بتو داده است کام خود ز تو خواهد منم که با تو به پیوستم و ز خویش بریدم
1 تا سر زلف تو در دست نسیم سحر است راز سربستۀ ما در همه عالم سمر است
2 زاهد ار طعنه بعشاق زند معذور است کار عاقل دگر و شیوۀ مجنون دگر است
1 شمیم نافه میدهد نسیم جویبارها گذشته آهوی ختن مگر ز کوهسارها
2 شنیده بوی فرودین مگر ز باد عنبرین بلب گرفته ساتکین ز لاله جو کنارها
3 اگر نه نرگس چمن کشیده بادۀ کهن چرا خزد بخویشتن چو کهنه میگسارها
4 پیام وصل گل مگر شنیده بلبل سحر که کرده باز ناله سر بدور شاخسارها
1 کشتیم زار و نکردی نگه از ناز برویم حسن عهد تو همین بود دریغا چه بگویم
1 هرزه گردی نه سزای چو تو شیرین پسر است کار رندان دگر و شیوۀ خوبان دگر است
1 ایصبا نکهت آنزلفت پریشان بمن آر ببر از مجمع عشاق پریشانی را